انسان فطرتاً خوب و بد را ميداند
همچنين، در آيات آغازين سوره شمس که با سوگند آغاز ميشود، خداوند به مسأله بسيار مهمياشاره ميکند: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا»؛ سوگندبه نفس آدمي و آنکه او را سامان داد. پس [تشخيص] فجور وتقوا را به وي الهام کرد. بي شک آن که خود را تزکيه کرد رستگار است و بي گمان آنکه خود را بيالود، محروم گشت.
همانطور که ميبينيم در اين آيات بحث مهمي مطرح شده، پس از سوگندها، مسأله نفس و آنکه نفس را آفريده و خوبيها و بديها را به اين نفس الهام کرده، بيان ميشود. يعني، سيستم اين نفس به گونهاي طراحي شده که خوبيها و بديها را درک ميکند. به عبارتي ديگر، انسان فطرتاً ميداند که چه مسائلي خوب و پسنديده و چه مسائلي بد و ناپسند هستند. براي مثال، ميداند که ظلم و غصب اموال ديگران ناپسنديده است. حتي کودکي که داراي شيء بيارزشي است، اگر آن را از او بگيرند و به جايش شيء گرانقيمتي را به وي عطا کنند، عصبي ميشود و همان شيء بيارزش خود را مطالبه ميکند. زيرا فطرتاً ميداند که آن شيء از آن خودش است و ميخواهد آن را پس بگيرد؛ چرا که گرفتن شيء خود توسط ديگران را، ظلمينسبت به خود تلقي ميکند و اين احساس کاملاً فطري است.
از طرف ديگر، انسان خواستهها و غرايزي دارد که براي اشباع آنها، گاهي حاضر است هر کاري را مرتکب شود و حتي به حقوق ديگران تجاوز کند. از اين روي، هنگاميکه ميخواهد عمل بدي را انجام دهد، ابتدا آن را براي خود جايز ميکند. به اصطلاح، نخست کلاه سر خود ميگذارد و آنگاه براي به دست آوردن آنچه ميخواهد، پا روي همه چيز ميگذارد.
براي مثال، شخصي را که دزدي ميکند در نظر بگيريد. اين شخص ميداند که عمل او درست نيست؛ چون انسان است و خداوند به نفس او خوبيها و بديها را الهام کرده است. اما پيش از اينکه به آن عمل ناروا دست بزند، براي خود بهانههايي ميآورد: چرا من بايد فقير باشم و ديگري ثروتمند؟ و… . بالأخره با اين حرفها و بهانهها، عمل خود را در نزد خويش جايز ميکند و سپس، به آن مبادرت ميورزد.
از اينروست که اگر انسان تزکيه نکند، چه بسا توسط غرايز شيطاني خود از شيطان هم بدتر شود که بايد به خدا پناه برد: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ * مِن شَرِّ مَا خَلَقَ»؛ بگو: به پروردگار سپيده دم پناه ميبرم * از زيان مخلوقاتي كه [ با انحرافشان از قوانين الاهي به انسان ] ضرر ميرسانند.
«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلَهِ النَّاسِ * مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»؛ بگو: پناه ميبرم به پروردگار مردم * [به] پادشاه مردم * [به] معبود مردم * از زيان وسوسهگر كمين گرفته و پنهان * آنكه همواره در سينههاي مردم وسوسه ميكند * از جنّيان و آدميان.
در سورههاي «ناس» و «فلق» انسان از موجودات خاصي به خدا پناه ميبرد. در سورۀ ناس آمده است: «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»، يعني نه تنها انسان از برخي جنيان بايد به خدا پناه ببرد؛ بلکه از شرّ برخي انسانها نيز بايد به خدا پناه برد؛ چرا که کار اين انسانها وسوسه کردن است.