فرق ملائکه با ابليس
خداوند زماني که ميخواست آدم را خلق کند به ملائکه فرمود: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً»؛ به يقين جانشيني در زمين قرار ميدهم.
ملائکه اعتراض کرده، گفتند: «قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ»؛ آيا موجودي را در زمين قرار ميدهي كه در آن به فساد و تباهي برخيزد و به ناحق خونريزي كند و حال آن كه ما تو را همواره با ستايشت تسبيح ميگوييم و تقديس ميكنيم؟
خداوند فرمود: «قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»؛ فرمود: من [از اين جانشين و قرار گرفتنش در زمين اسراري] ميدانم كه شما نميدانيد.
چه رخ داد که سبب شد ملائکه سخن خود را پسبگيرند و به عظمت موجودي که خداوند آن را خلق کرده است اعتراف کنند؟ حقيقت اين است که خداوند اسماء الحسني را به آدم آموخت و به او فرمود ملائکه را از اين اسماء آگاه کن.
زماني که ملائکه اين امر را ديدند، اعتراف کردند:
«قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ…»؛ گفتند: تو از هر عيب و نقصي منزّهي، ما را دانشي جز آنچه خودت به ما آموختهاي نيست، بهگمان، تويي كه بسيار دانا و حكيمي.
از اين مطلب فهميده ميشود که ملائکه قادر نيستند معلومات خود را افزايش دهند و فقط هر آنچه که خداوند به آنها آموخته است ميدانند، اما انسان به واسطه جنبه معنوي و عقل خويش، ميتواند جزئيات را کسب کند. سپس، اين جزئيات را تجزيه و تحليل کرده، با تعقل کردن دربارۀ آنها به معلومات جديدتري دست يابد.
آدمي جزئيات را به واسطه حواس پنجگانه ميگيرد و کليات را درک ميکند. البته او به وسيله قوه عقل ميتواند به چيزهايي برسد که نه حيوانات قادرند به دست آورند و نه ملائکه.
اما ابليس موجودي بود که سابقهاي شش هزار ساله در عبادت داشت. البته معلوم نيست منظور از اين ششهزار سال، سالهاي دنيوي است يا سالهاي اخروي که بنا بر قول قرآن، هر سال آن معادل هزار و يا پنجاه هزار سال دنيوي است!
به هر حال، شيطان سابقهاي طولاني در عبادت خدا داشت، به طوري که گمان ميکرد ديگر جزء ملائکه قرار گرفته است و هيچگونه گناه و لغزشي از او سر نخواهد زد.
اما خداوند ميدانست که وي هنوز در موقعيت گناه و سرکشي قرار نگرفته است و در صورت استقرار در موقعيت گناه، مرتکب عصيان خواهد شد. خداوند آدم را خلق کرد و به ملائکه فرمان داد تا بر او سجده کنند. همه ملائکه اطاعت کردند، ولي ابليس سرپيچي کرد و با نهايت غرور و تکبر برتري خود را بر آدم از اين جهت که خداوند او را از آتش و آدم را از خاک آفريده است، بيان کرد.
ميتوان گفت: ابليس آنگونه که خود و هواي نفسش ميخواست خدا را عبادت ميکرد، نه آنگونه که خداوند امر فرموده بود! جاي بسي تأسف است که بسياري از انسانها نيز اينچنين هستند و خدا را آنطور که خود علاقه دارند عبادت ميکنند، نه آنگونه که خدا دستور داده است.
زماني که انسان به بنده بودن خود (بندگي براي خدا) اقرار کرد، ديگر نبايد در بندگي و عبادت به ميل خويش رفتار کند، بلکه آنگونه که «مولا» دستور داده است بايد «عبد» باشد و بندگي کند. براي مثال، برخي از انسانها با اينکه بيمارند و براساس حکم شرع روزه بر ايشان واجب نيست، مطابق ميل و هواي نفس خود روزه ميگيرند!
حتي ميدانند که روزه برايشان ضرر دارد و از نظر شرع نيز آگاه هستند. بايد گفت: چنين شخصي در اين مورد خدا را بندگي نکرده؛ بلکه طبق ميل خود عمل کرده است. از اينرو، روزه او براي اجراي امر الاهي نيست؛ بلکه براي ارضاي هواي نفس خويش روزه گرفته است.
بنابراين، انسان بايد در انجام دستورات الاهي اخلاص داشته باشد. يعني، کاري را که انجام ميدهد فقط براي رضاي خدا باشد، نه به خاطر ارضاي هواي نفس خود؛ چرا که حساب اين دو از هم جداست.