حقيقت انسان، روح اوست
حقيقت بشر همان حقيقت روح است که خداوند در مورد آن ميفرمايد: «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً»؛ و از تو درباره روح ميپرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است، و از دانش و علم جز اندكي به شما نداده اند.
در پاسخ به اين سؤال که چرا ما علم اندکي دربارة روح داريم؟! بايد گفت: روح اختصاص به اين عالم مادي ندارد بلکه از عالم امر و ملکوت است و ما ميتوانيم فقط از آنچه به اين عالم تعلق دارد، آگاهي داشتهباشيم. به همين سبب علم ما درباره چيزي که فراتر از حيطه ماده باشد، بسيار اندک و ناچيز خواهد بود؛ مگر آن مقداري که خداوند از طريق پيامبر به ما گفته باشد.
آنچه ما از روح ميتوانيم بدانيم اين است که «آگاهي، تفکر، اراده، اختيار و حتي حب و بغض» ما نسبت به ديگران، از همين روح سرچشمه میگیرد . جسم و روح در اين دنيا ارتباط تنگاتنگي با يکديگر دارند، اما همينکه انسان بميرد، جسم مادي او را زير خاک قرار ميدهند. يعني جسم آدمي در يک سير دايرهاي ابتدا از خاک آفريده و دوباره به خاک برگردانده ميشود. اما بُعد روحي انسان، از عالم بالا سير نزولي داشت تا در اين دنيا قرار گرفت و پس از مرگ، سيري صعودي در پيش ميگيرد و به سوي عالم بالا بر ميگردد.
همانطور که در آيات پيشين، خداوند فرمود: شما پس از مرگ دوباره مبعوث خواهيد شد.
خداوند به ظرافت تمام، جنبهها و ابعاد وجود آدمي را بيان ميکند؛ ابعادي که انسانها با اين همه ادعا و پيشرفت، هنوز در مورد آن پرسشهاي بسياري را در ذهن خود دارند:
«وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً»؛ و از دانش و علم جز اندكي به شما ندادهاند.
براي مثال، مسأله مرگ هنوز بزرگترين نقطه ابهام است و به حقيقت آن آگاه نيستيم. البته اگر بشر تزکيه نفس کند و علوم مادي را بياموزد و علاوه بر آن، علوم ماوراء طبيعت را از وحي فرا گيرد، به ميزان فراگيري علوم تا حدودي مسأله روح برايش آشکار ميشود. در اهميت روح همين بس که وقتي خداوند، انسان را از نظر مادي خلق کرد، پس از دميدن روح خود در آن، به ملائکه دستور داد که او را سجده کنند.
«فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ»؛ و تا پيش از دميدن نفخه الاهي در انسان، او مسجود ملائکه قرار نگرفته بود.
در پارهاي از مسائل، روح و جسم شبيه يکديگر هستند. براي مثال، همانگونه که جسم بيمار ميشود، روح نيز چنانچه در معرض پارهاي از مسائل قرار بگيرد، بيمار ميگردد. اما بيماري جسم و روح، با يکديگر متفاوت است. بيماريهاي جسميرا با علائمشان درک ميکنيم، مانند سرماخوردگي، تب، دل درد و… ، ولي در مورد بيماريهاي روحي ميتوان به حسد، کبر، غرور، بخل و… اشاره کرد.
در بيماريهاي جسمي انسان احساس ميکند که عضو خاصي از بدنش درد ميکند و براي رفع اين بيماري نزد پزشک ميرود. ولي در مورد بيماريهاي روح، چنين نيست که عضو خاصي از بدن درد کند. به همين سبب تشخيص بيماري روحي دشوار است و درمان آن نيز بسيار دشوارتر. منشأ بسياري از بيماريهاي جسمينيز روح انسان است. برخي افراد از درد شکوه دارند و نزد پزشک ميروند؛ پس از معاينه معلوم ميشود که شخص از نظر جسميسالم است و او را به روانپزشک راهنمايي ميکنند. يعني اين شخص از يک بيماري روحي رنج ميبرد و اين مسأله سبب شده که بر جسم او نيز تأثير بگذارد.
امام صادق ميفرمايد: جسم آدمي شش حالت دارد: صحت و مرض، موت و حيات، خواب و بيداري
همچنين روح آدمي نيز شش حالت دارد: حياتش علم، مرگش جهل، مرضش شک، صحتش يقين، خوابش غفلت و بيدارياش حضور است.
همچنین ببینید
روزه تسلط بر نفس و قرب الهیست
روزه تسلط بر نفس و قرب الهیست « روزه پرهیزکاری و قرب الهی است برای …
گناهکار در قفس است
گناهکار در قفس است بزرگی می گفت: گناهانتان شما را در قفس حبس کرده، استغفار …
با توبه اماده ضیافه الله شویم
با توبه اماده ضیافه الله شویم از جمله استعدادت و آمادگی ها برای حضور در …