فرازهای از دعای عرفه
قسمت ششم
حَتّى إ ذَا اکْتَمَلَتْ فِطْرَتى وَاعْتَدَلَتْ مِرَّتى
تـا آنـگـاه کـه خـلقـتـم کامل شد و تاب و توانم به حد اعتدال رسید
اَوْجَبْتَ عَلَىَّ حُجَتَّکَ بِاَنْ اَلْهَمْتَنى مَعْرِفَتَکَ وَرَوَّعْتَنى بِعَجائِبِ حِکْمَتِکَ
واجب کردى بـر مـن حـجـت خود را بدین ترتیب که معرفت خود را به من الهام فرمودى و بوسیله عجایب حکمتت به هراسم انداختى
وَاَیْقَظْتَنى لِما ذَرَاْتَ فى سَمآئِکَ وَاَرْضِکَ مِنْ بَدائِعِ خَلْقِکَ
و بیدارم کردى بدانچه آفریدى در آسمان و زمینت از پدیده هاى آفرینشت
وَنَبَّهْتَنى لِشُکْرِکَ وَذِکْرِکَ وَاَوجَبْتَ عَلَىَّ طاعَتَکَ وَعِبادَتَکَ
و آگاهم کردى به سپاسگزارى و ذکر خودت و اطاعت وعبادتت را بر من واجب کردى
وَفَهَّمْتَنى ما جاَّءَتْ بِهِ رُسُلُکَ وَیَسَّرْتَ لى تَقَبُّلَ مَرْضاتِکَ
و آنـچـه رسـولانـت آورده بودند به من فهماندى و پذیرفتن موجبات خوشنودیت را برایم آسان کردى
وَمَنَنْتَ عَلَىَّ فى جَمیعِ ذلِکَ بِعَونِکَ وَلُطْفِکَ
و در تـمام اینها به یارى و لطف خود بر من منت نهادى
خداشناسی فطری
توجّه به ماورای طبیعت و ایمان به مبدأ،از گرایشهای فطری آدمی است و از درون او مایه و پایه میگیرد.
روان شناسان، چهار گرایش عالی را در وجود آدمی بازشناختهاند:
۱. حقیقتجویی؛
۲. زیباییخواهی؛
۳. گرایش به خیر و فضیلت؛
۴. عشق و پرستش.
گرایش اخیر، همان است که قرآن با عنوان «فطرت اللَّه» از آن یاد میکندو بر یکتاپرستی- به عنوان آیین فطری انسان- اشارت میبرد.
کاوشهای بیرونی نیز گواهی میدهند که این گرایش در همه انسانها وجود دارد.
توحیدفطری در قرآن
قرآن از توحید فطری فراوان یاد میکند و به یاد میآورد که اگر از مشرکان بپرسید،چه کس آسمانها و زمین را آفریده است، میگویند: «اللّه» و اگر بپرسید چه کس شما را آفریده است، پاسخ میگویند: «اللَّه!» و اگر بپرسید زمان و آنچه در آن است، از آنِ کیست، خواهند گفت: «اللَّه!» این بدان سبب است که خداشناسی، از امور فطری انسان است و بدیهی و ضروری است و نیازمند استدلال نیست.
اثبات فطرت
افزون بر دلیل نقلی از قرآن و روایات، ادله دیگری مانند دلایل فلسفی و شهودی نیز بر وجود فطرت خدا آشنای انسان وجود دارد،
که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
دلیل فلسفی
انسان موجودی مجرد است و هر موجود مجردی، علت و خالق خود را به صورت حضوری درک میکند،در نتیجه انسان فطرتا خداشناس است،مجرد بودن انسان به این معناست که آنچه انسانیت انسان و هویت واقعی او را تشکیل میدهد،همان که از آن به «روح» تعبیر میکنیم و با «خود» یا «من» به آن اشاره میکنیم،موجودی مجرد (غیر مادی) است و از خصوصیات ماده خالی است؛هر چند از ابزار مادی مانند چشم و گوش و… استفاده میکند و بر جسم مادی تاثیر میگذارد و از آن اثر میپذیرد.
منظور از این روح، همان است که شاد یا غمگین میشود.هم چنین تفکر، استنتاج و اراده نیز پدیدههای روحی هستند.دلایل عقلی و نقلی و شواهد تجربی متعددی بر تجرد روح وجود دارد
(برای نمونه – به دو دلیل اشاره میکنیم:
الف)اثبات شخصیت؛ یعنی حقیقتی که با واژه «من» یا «خود» از آن یاد میشود،در طول عمر، واحد است و با وجود اینکه هر چند سال یک بار همه سلولهای بدن به تدریج جای خود را به سلولهای جدید میدهند و در طول چند سال،ممکن است بدن شخص تغییرات زیادی کند، حتی ممکن است بخشی از بدن قطع یا فلجشود، باز هم مشارالیه «من» همان حقیقت نخستین است و هیچ تغییری نمیکند، پس «من» به این جسم مادی یا بخشی از آن اشاره نمیکند،بلکه به موجودی مجرد و فرامادی نظر دارد.
عزیزان این مطالب است که حتما باید در محضر استاد و حضوری به درک و حقیقت آن رسید و فقط مجرد معلومات نیست بلکه مساله خودشناسی است که رکن خدا شناسی است