مشورت و چاره جویی
برادران ناراحت از رفتار یعقوب، به مشورت و چارهجویی پرداختند.
مشکل را همه قبول دارند، و این که باید یوسف را دور کنند. اما در این که او را بکشند اختلاف داشتند. «اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا».
رأی دوم این بود که هم دور شود هم کشته نشود. اکثریت آنها هم هر دو رای را قبول داشتند.
یکی از برادران که بزرگ تر و عاقل تر بود گفت: «لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ» او را نکشید؛ مثلا او را در چاهی بیفکنید. برادران اعتراض نکردند.
پس نزد پدر رفته و گفتند: «يَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ »﴿١١﴾.
گفتند : اى پدر! تو را چه شده كه ما را نسبت به يوسف امين نمىدانى با اين كه ما بدون ترديد خيرخواه اوييم.
أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴿١٢﴾ قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ ﴿١٣﴾ قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ ﴿١٤﴾
فردا او را با ما روانه كن تا [در دشت و صحرا] بگردد و بازى كند، قطعاً ما نگهبان او خواهيم بود. گفت: بردن او مرا سخت اندوهگين مىكند، و مىترسم شما از او غفلت كنيد و گرگ او را بخورد. گفتند : اگر با بودن ما كه گروهى نيرومنديم، گرگ او را بخورد، در اين صورت زيانكار و بىمقداريم.
آری! آنان در نهایت به پدر اطمینان دادند و گفتند:
«قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ»
اگر او را گرگ بخورد با اینکه ما گروه نیرومندی هستیم ما از زیانکاران هستیم(هرگز چنین چیزی ممکن نیست).