بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه میگویم و ساده و روان، مثل حاج قاسم، مثل حاج رسول…
شنبه ۱۴ دی ۹۸، ساعت ۵ صبح، آزادراه خلیج فارس، از قم به سمت تهران
مثل همهٔ مردم ایران، بی تاب بودم و دنبال قرار. بهترین جا را آغوش حاج رسول میدانستم. تماس گرفتم، حاج رسول جواب نداد. ۵:۳۰ تماس گرفت: «شیخ! نصف شب زنگ میزنی» گفتم: «حاجی امروز توفیق هست زیارتتان کنم؟» گفت: «بعد از نماز ظهر، منزل در خدمتم».
در را که باز کرد، چشمم که به چهره نورانی اش افتاد، وجودم سراسر شوق شد، محکم در آغوشش گرفتم، مملو از رضایت بود، اصلاً انگار هیچ غمی در دل نداشت، انگار نه انگار حاج قاسم شهید شده است. لبخند همیشگی یا شاید کمی عمیق تر و از ته دل تر…
من اما، برای تسلای خودم، درِ گوشی گفتم: «تسلیت عرض میکنم حاجی جان»
حاج رسول مرا به داخل خانه دعوت کرد و گفت: «برای شهادت حاج قاسم نه تسلیت بگو و نه تسلیت بپذیر»
بعد از کمی تأمل گفت:
«با حاج قاسم، در یکی از پادگان های حلب، در حال قدم زدن بودیم. دم دم های غروب آفتاب بود، باران گلوله و خمپاره از بالای سر ما عبور میکرد، به او گفتم: حاجی یک گیری در کار من و تو هست که شهید نمیشویم. بعد به شوخی اضافه کردم: گیر و گور تو بیشتر از من است؛ چون تو خیلی بیشتر در معرض خطری.
حاج قاسم لبخندی زد و گفت: قبل از شهادتم هیچ جا بازگو نکن. *من اصل شهادتم را گرفته ام؛ اما زمان آن را به خودم واگذار نمودهاند* ».
حاج رسول ادامه داد:
«مطمئن باش این خواست خود حاج قاسم بود که در این زمان شهید شود. اصلاً این آخرین طراحی عملیات او بود. *عملیات شهادت* . که اتفاقاً بزرگترین، تأثیرگذارترین و ماندگارترین عملیاتی است که حاج قاسم طراحی و اجرا کرده است که دشمن حالا حالاها به ابعاد آن پی نخواهد برد و نقش بزرگی در پیشبرد اهداف مقاومت خواهد داشت.»
راز لبخند رضایت *شهید سرلشگر حاج رسول استوار* را فهمیده بودم. همو که فراق رفیق را یکسال هم تحمل نکرد و شهید راه تربیت نسل تمدن ساز جبهه مقاومت شد.
*اللهم ألحقنا بهم وارزقنا شفاعتهم*
شیخ مصطفی أبوعماد