” خداوندا ”
برگ در هنگام زوال مي افتد و ميوه به هنگام کمال اگر قرار بر رفتن است ميوه ام گردان و بعد ببر
” بارالها “زمين تنگ است و آسمان دلتنگ بر من خرده نگير اگر نالانم…من هنوز رسم عاشقي نمي دانم
” خداوندا ” کمکم کن پيماني را که در طوفان با تو بستم, در آرامش فراموش نکنم و در طوفان هاي زندگي با ” خدا” باشم نه ناخدا
” بارالها “به دل نگير اگر گاهي “زبانم ” ازشکرت باز مي ايستدتقصيري ندارد قاصر است کم ميآورد دربرابر بزرگي ات….لکنت مي گيرد واژه هايم در برابرت!در دلم اما هميشهذکر خيرت جاريست
من براي بندگي تو هزار و يک دليل مي خواهم ممنونم که بي چون و چرا برايم ” خدايي ” ميکني….امکان ندارد که کسی چراغی برای دیگران روشن کند و خودشدر تاریکی بماند…
خدايا : پنجره اي براي تماشا و حنجره اي براي صدا زدن ندارم ، اميدم به توست ، پس بي آنکه نامم را بپرسي و دفترهاي ديروزم را ورق بزنى، رحمتت رابر همه کسانيکه برايم عزيزند جاري کن
«دُعا فقط صحنه خواندن خدا نیست، که عرصۀ شناختن او هم هست؛سخن گفتنی دو سویه است و در این مکالمه و مخاطبه است که هم انس حاصل میشودهم شناخت؛هم پالایش روح میشود،هم تقویت ایمان؛هم دل خرسند میگردد، هم خرد.
و چنین است که آدمی به تمامیّت خویش در محضر تمامیّت طلب ربوبی حاضر میشودو نه دستار، که سر را هم میبازد، و نه به اضطرار عاقلانه، که به اختیار عاشقانه میشکند.
معشوق، همۀ وجود عاشق را از دل و جان و خرد میخرد و استیفا میکندو این سودای خوش عاقبت در صحنۀ پُرصفای دعا صورت میگیردکه سیرابی سیرت و سریرت در اوست..»
«خداوند نه رازی است عقلستیز؛ كه نازنینی است عشقپسند.
دُعا و نیایش قبل از آنكه ابزار زندگی باشند؛ ابزار بندگیاند و بیش از آنكه خواهش تن را ادا كنند؛ حاجت دل را روا میكنند و برتر از آنكه سفرۀ نان را فراخی بخشند؛ گوهر جان را فربهی میدهند..»