چند داستان کوتاه
فردي به مکه رفته بود، در آنجا بيمار شد و تا چند روز نميتوانست به حرم برود. پس از چند روز که حالش بهتر شد، به سمت حرم حرکت کرد و در ميان راه به خربزهفروشي برخورد.
از آنجا که بسيار گرسنه بود به اين فکر افتاد که خربزهاي را خريداري کند. اما پس از اندکي تأمل با خود گفت که پس از نماز و خارج شدن از حرم اين کار را انجام ميدهم. به هر حال، به سمت حرم روانه شد و همچنان در فکر نوع خريدن خربزه بود تا اينکه نمازش را با فکر خريد خربزه خواند و سپس از حرم خارج شد تا به سمت خربزهفروش برود.
در اين حال ندايي به او رسيد که تو از بيماري رهايي يافتي و توفيق نماز و عبادت در خانه خدا را پيدا کردي، آيا رواست که نماز خربزهاي بخواني؟!
ممکن است با شنيدن و خواندن اين داستان خندهمان بگيرد؛ اما اگر اندکي بينديشيم، خواهيم ديد که ما نيز متأسفانه اينچنين نمازهايي خواندهايم و ميخوانيم!
داستان ديگري را اينچنين بيان ميکنند که: دو نفر که يکي از آنها عابد و ديگري فاسق بود، به مسجد رفتند. زماني که از مسجد برگشتند، عابد فاسق شده بود و فاسق عابد! در واقع شخص عابد با غرور و تکبر خاصي به مسجد رفته بود و گمان ميکرد که از همه مؤمنتر است؛ از اينرو نمازش نيز از سر غرور بود.
در صورتي که شخص فاسق، خود را با گناهاني که انجام داده بود، بسيار کوچک ميديد و اين را لطف خدا ميدانست که اجازه عبادت، بندگي و نماز خواندن را به او عنايت کرده است. بدين سبب مورد لطف و رحمت خدا واقع شد؛ چرا که با هدف قرب به خدا، به مسجد رفته و نماز خوانده بود.
داستان بعدي مربوط به عالمي است که سيسال نمازش را قضا کرد. اين عالم که هميشه در صف اول نمازگزاران بود، در يکي از روزها نتوانست در صف اول نماز حاضر شود و احساس کرد از اينکه در صف دوم يا سوم، نماز بخواند، بسيار خجالت ميکشد. پس، به اين نتيجه رسيد که در تمام اين مدت نمازش خالص براي خدا نبوده است. از اينرو، تمام نمازهاي سي سال را قضا کرد.
بيان ميکنند: عابدي که امام جماعت بود، ديگر حاضر نبود امام جماعت گردد. وقتي دليل را از او پرسيدند، پاسخ داد: زماني که مشغول نماز خواندن بودم و صداي افرادي را ميشنيدم که به صف جماعت ملحق ميشدند، با خود ميانديشيدم که تمام آنها به اين علت به نماز جماعت ميآيند که من امام جماعت هستم و از تعداد نمازگزاراني که به من اقتدا ميکردند به خودم مغرور شده بودم. از اينرو، تصميم گرفتم که ديگر امام جماعت نباشم.
پس ايمان، به داشتن مقام و رتبه علمينيست؛ بلکه رازي در باطن و نوري در نهان آدمياست که تنها خداوند متعال از ميزان قوت و شدت آن آگاهي دارد و نماز ارتباط قلبي با خداست.