درس دوازدهم
أمور فطري
معرفت پروردگار امری است فطری- دلالت اثر بر موثر، دلالت مصنوع بر صانع، دلالت معلول بر علت، نزد عقل امری بدیهی است. هر متحرکی را که دید متوجه محرک آن می گردد. حرکات کرات بیشمار را که می بیند در مدار معین بدون تخطی از آن مداری که برایش معین شده است، نظم این کرات گواه بر محرک صاحب اراده و علم و قدرت بی پایان است.
همچنین حرکات کیفی و کمی و عینی که در موجودات مشاهده می شود. برای نمونه انگور از اول که دانه اش غوره و نارس بود، نخست خیلی کوچک اما به تدریج حرکات کمی و کیفی آن شروع می شود، حرکت کمی اش: آن ذره ای که از اول بود به تدریج بزرگ و درشت می شود تا به اندازه بند انگشت یا بیشتر می گردد، اما حرکت کیفی اش: اولش در نهایت ترشی است اما به تدریج ترشیش کم می شود و به شیرینی اش افزوده می گردد و همچنین از حیث رنگ می بیند متغیر می گردد تا از سبزی به زردی می گراید.
این حرکات کمی و کیفی که در همه موجودات کم و بیش موجود است آیا دلالت نمی کند بر اینکه این حرکت را محرکی است؟ غرض مساله دلالت حرکت بر محرک و اثر بر موثر و مصنوع بر صانع است.
نكاتي از أمور فطري
۱ـ فطرت نزد انسانها از لحاظ ضعف و شدت متفاوت است .
۲ ـ دیگر اینکه: امور فطری همواره در طول تاریخ ثابت است و چنان نیست که فطرت موجودی در برهه أي از تاریخ اقتضای خاصی داشته باشد و در برهه أي دیگر، اقتضای دیگر.
۳ ـ دیگر اینکه : امور فطری از آن حیثيت که فطری و مقتضای آفرینش موجودی است، نیازی به تعلیم و تعلم ندارد هرچند تقویت یا جهت دادن به آنها نیازمند آموزش است .
اقسام فطريات انسان
فطريات انسان را می توان به دو قسمت تقسیم کرد:
الف : شناختهای فکری که هر انسانی بدون نیاز به آموزش، از آنها برخوردار است .
ب : دیگر اینکه میلها و گرایش های فطری که مقتضاي افرینش هر فردی است .
بنابراین، اگر نوعی شناخت خدا برای هر فردی ثابت باشد که نیازی به آموزش و فراگیری نداشته باشد میتوان آنرا “خداشناسی فطری” نامید.
و اگر نوعی گرایش به سوی خدا و پرستش او در هر انسانی یافت شود میتوان آن را”خدا پرستی فطري” ناميد .
بسیاری از صاحب نظران گرایش به دین و خدا را از ویژگیهای روانی انسان دانسته و آن را «حس مذهبی» یا «عاطفه دینی » نامیده اند.
و شناخت خدا نیز مقتضای فطرت انسان دانسته شده است . اما همچنان که فطرت خداپرستی یک گرایش آگاهانه نیست ، فطرت خداشناسی نیز شناخت آگاهانه نمی باشد به گونه ای که افراد عادی را از تلاش عقلانی برای شناختن خدای متعال بی نیاز کند .
ولی این نکته را نباید فراموش کرد که چون هر فردی دست کم از مرتبه ضعیفی از شناخت حضور فطري برخوردار است، میتواند با اندکی تفکر و استدلال وجود خدا را بپذیرد و تدریجا شناخت شهودی ناآگاهانه خود را تقویت کند و به مراتبي از آگاهی رساند.
حاصل آنکه فطری بودن شناخت خدا به این معنی است که دل انسان، با خدا آشناست و در ژرفای روح وي مایه ای برای شناخت آگاهانه خدا وجود دارد که قابل رشد و شکوفایی است. اما این مایه فکری در افراد عادی به گونهای نیست که ایشان را به کلی بینیاز از اندیشیدن و استدلال عقلی کند .