پرسش ديگر
زماني که آدم و فرشتگان خطا کردند، خداوند خطاي آنها را بخشيد؛ اما چرا گناه ابليس مورد عفو خدا واقع نشد؟
پس از آنکه آدم خطا (يا ترک اولي)کرد، و يا وقتي فرشتگان به امر خدا اعتراض کردند، آنان متوجه اشتباه خود شدند، به درگاه خداوند توبه و طلب مغفرت کردند و فرشتگان گفتند: «قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»؛ گفتند: تو از هر عيب و نقصي منزّهي، ما را دانشي جز آنچه خودت به ما آموخته اي نيست، بهيقين، تويي كه بسيار دانا و حكيمي.
ولي ابليس از اين راه وارد نشد؛ بلکه از راه تکبر وارد شد: «… إِبْلِيسَ أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»؛ ابليس سر پيچيد و تكبّر ورزيد و از كافران شد.
او به دليل استکبار، از مقاميکه داشت سقوط کرد و هر لحظه گناه خود را گسترش داد. خداوند از او پرسيد: «مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ»؟؛ چه چيز تو را مانع شد كه سجده نكردي؟
پاسخ داد: «خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ»!؛ من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گِل آفريدهاي.
منظور ابليس اين بود که من از آدم برترم و در شأن من نيست که به او سجده کنم! عصيان ابليس، گناه سادهاي نبود. سجده نکردن او بر آدم، تنها يک گناه محسوب ميشد؛ اما او اعتراض کرد و درصدد انکار مقام حکمت و علم پروردگار برآمد. آيا خدا نميدانست که او را از آتش آفريده و انسان را از خاک؟ در حقيقت، انکار و مخالفت ابليس، چنانکه گفتيم، از کفر و انکار او نسبت به علم و حکمت خدا بر ميخاست. و اينگونه، همه مقاماتي را که به دست آورده بود، از دست داد.
از اينرو، پروردگار به او فرمود:
«فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِيهَا»؛ از اين جايگاه و منزلتت [كه عرصه فروتني و فرمانبرداري است] فرود آي.
اين جايگاه عالي در بهشت جاي متکبران نيست. لذا بايد توجه کرد که خداوند در قرآن از عداوت شيطان با ما سخن ميگويد: «إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ»؛ بي ترديد شيطان، دشمن شماست.
و نيز ميفرمايد: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ * وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ»؛ اي فرزندان آدم! آيا به شما سفارش نكردم كه شيطان را مپرستيد كه او بيترديد دشمن آشكاري براي شماست؟ * و مرا بپرستيد كه اين راهي است مستقيم.
حال، جالب اينجاست که شيطان از پيروان خود تبري ميجويد:
«كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِّنكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ»؛ [داستان منافقان كه كافران از اهل كتاب را با وعدههاي دروغ فريفتند] چون داستان شيطان است كه به انسان گفت: كافر شو. هنگامي كه كافر شد، گفت: من از تو بيزارم، من از خدا كه پروردگار جهانيان است، ميترسم.
اکنون اين پرسش مطرح است که: آيا عدم تعديل غرايز شيطان او را به نافرماني وا داشت؟ و به راستي شيطان چگونه موجودي است که داراي غرايز است؟
ابليس از گروه جنيان بود: «إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ». جنيان از جمله موجوداتي هستند که مانند انسان داراي اختيارند و عدهاي از آنها به بهشت و عدهاي هم به جهنم ميروند. آنها نيز ميتوانند به واسطه تکامل يافتن به جايگاه بالايي برسند.
مسأله اينجاست که وقتي به مرتبه بالايي رسيدند، نبايد ديگر سقوط کنند. شيطان به واسطه عبادت کردن به مقام بالايي رسيد؛ اما به سبب استکبار، از امتحان سر بلند درنيامد، بلکه سقوط کرد و با نهايت تکبر گفت:
«أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينًا…»!؛ آيا براي كسي كه او را از گِل آفريدي، سجده كنم؟!
حتي زماني که خداوند او را به دليل نا فرمانياش از بهشت خارج کرد، با گستاخي تمام گفت: «قَالَ أَرَأَيْتَكَ هَـذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إَلاَّ قَلِيلاً»؛ [سپس] گفت: مرا خبر ده اين كسي كه او را بر من برتري دادي [سببش چه بود؟] اگر تا قيامت مهلتم بخشي، بيترديد فرزندانش را جز اندكي لجام ميزنم [و به دنبال خود به عرصه هلاكت و نابودي ميكشم].
و نيز چنين گفت: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»؛ به عزتت سوگند همه آنان را گمراه ميكنم * مگر بندگان خالص شدهات را.
يعني، به عزتت سوگند ياد ميکنم اگر تا روز قيامت به من مهلت دهي، همين موجودي را که به خاطر او مرا از بهشت بيرون راندي، خود و ذريهاش را گمراه خواهم کرد؛ مگر بندگاني که براي تو خالصاند. (دقت کنيد: نه بندگاني که اخلاص دارند؛ بلکه آنها که در اثر تکرار اخلاص، خالص شدهاند.)
به راستي، چرا شيطان گروهي از بندگان را استثناء کرد؟ آيا به اين دليل بود که آنها را دوست داشت؟
به صراحت قرآن، شيطان دشمن انسان است؛ ولي بر آن دسته از بندگاني که خالص و مخلص شدهاند، هيچ سيطرهاي ندارد. يعني به درجهاي رسيدهاند که شيطان نميتواند آنها را وسوسه کند، نه اينکه آنان را دوست بدارد.
علت بياثر بودن وسوسه شيطان اين است که آنها کاملاً بر غضب و شهوت خود مسلطند و هيچ طعمهاي در قلب آنها وجود ندارد تا شيطان از آنها براي رسيدن به اهداف خود استفاده کند. چرا که شيطان با زمينه قبلي موجود در انسانها به آنان نزديک ميشود و وسوسه ميکند.
در واقع، مرضهاي روحي(مانند کينه، حسد، غرور، تکبر و… ) در هر انسان به منزله زمينه براي وسوسه شيطان است و در صورتي که آدمي با تزکيه نفس، امراض روحي را از درون خود پاک کند، ديگر طعمهاي براي وسوسههاي شيطان باقي نميماند.