خلاصه نامه حسين(ع) به مردم کوفه
بسم الله الرحمن الرحيم، بعد ازحمد وثناي الهي، به مضمون نامههاي شما و اوضاع کوفه آگاه شدم.
« اني باعثٌ اليکم اخي و ابن عمي و ثقتي من اهل بيتي مسلم بن عقيل…»”
عظمت مقام مسلم بن عقيل(ع) در کلمات امام نمايان است:
من برادر و پسر عمويم و مورد اطمينان از اهل بيتم، مسلم بن عقيل را به سوي شما ميفرستم. اگر برايم نوشت، که شما به اتفاق راي مطابق مضمون نامههايتان، عمل کرديد، به خواست خدا به سوي شما خواهم آمد.
سوگند به جانم بدانيد: امام کسي است که، به حکم قرآن قضاوت کند، و عدالت را برپا دارد، پاينده دين حق باشد و خود را با کمال خلوص (تنها براي خدا) در تعهد دين قرار دهد. والسلام.
حضرت مسلم به همراه چند نفر ۱۵ ماه رمضان به سمت کوفه حرکت کرد، و در ۵ شوال بعد از مصائب بسيار، وارد کوفه شد.
مسلم در کوفه
شيخ مفيد ميگويد: بر دست مسلم ۱۸ هزار نفر از اهل کوفه به شرف بيعت آن حضرت سرافراز شدند و با او بيعت کردند.
حضرت مسلم(ع) اوضاع کوفه و استقبال گرم مردم را در ضمن نامهاي براي امام حسين(ع) نوشت و از امام خواست که به کوفه بيايد…
چون يزيد از قضيه مسلم با خبر شد، نامهاي به عبيدالله بن زياد (جلاد سنگدل و بي رحم) والي بصره نوشت، و حکومت کوفه را هم به او سپرد تا وضع را اصلاح کند. ابن زياد مخفيانه و ناشناس وارد کوفه شد و با حيلهها و…، مردم را از سپاه شام و لشکر يزيد ترساند و بين آنها اختلاف وجود آورد. آنها در اين امتحان بزرگ خود را باختند و در نتيجه زمام امور کوفه و عراق در دست ابن زياد قرار گرفت.
مردم کوفه دست از بيعت مسلم برداشتند و هاني را که مسلم در منزل او بود، بيرحمانه به شهادت رساندند. آنها اول صبح همه با مسلم و گوش به فرمان او بودند؛ اما به تدريج پراکنده شدند، به طوري که غروب فقط سي نفر با او به نماز ايستادند، و چون مسلم از نماز فارغ شد، همه رفته بودند! پس آن غريب مظلوم، نگاه کرد، کسي را در اطراف خود نيافت. تا او را به جايي راهنمايي کند و يا کسي وي را به منزل خود ببرد و از دشمن حفظ کند.
چون مسلم درکوفه غريب بود، متحيرانه درکوچهها ميگشت، و نميدانست که به کجا رود، تا به در خانه طوعه رسيد. طوعه درشب پرغوغاي کوفه، بر در خانه منتظر پسرش بود. وقتي مسلم او را ديد، نزديک رفت و سلام کرد، طوعه جواب سلام او را داد. مسلم فرمود:
يا امة الله اسقني ماء.
يعني: مرا به شربت آبي سيراب نما.
غريب کوفه با چشم پر اختر
بدان زن گفت اي فرخنده مادر
مرا سوز عطش بر برده از تاب
رسان برکام خشکم قطره آب
طوعه جام آبي براي حضرت آورد. چون مسلم آب آشاميد، آن جا نشست. طوعه ظرف را در خانه گذاشت و برگشت. ديد آن حضرت بر در خانه نشسته، گفت: اي بنده خدا! مگر آب نياشاميدي؟ مسلم جواب نداد. دوباره طوعه کلام خود را تکرار کرد، و مسلم همچنان آنجا بود، تا اين که دفعه سوم آن زن گفت: سبحان الله! اي بنده خدا برخيز به سوي اهل خود برو، چه بودن تو در اين وقت شب بر در خانه من شايسته نيست، من تو را حلال نميکنم.
شب است وکوفه پر آشوب و تشويش
روان شو سوي آسايشگه خويش
مسلم برخاست وگفت: يا امة الله! مرا در اين شهر خانه و خويشي نيست،
من غريبم و راه به جايي ندارم، آيا ممکن است به من احسان کني و مرا در خانه خود پناه دهي؟ شايد من پس از اين مکافات کنم تو را.
طوعه پرسيد: قصه شما چيست؟ فرمود: من مسلم بن عقيلم که اين کوفيان مرا فريب دادند، از ديار خود آواره کردند و دست از ياري من برداشتند. طوعه گفت توئي مسلم؟ فرمود: بله، من مسلمم. پس از او پناه خواست. و آن زن او را درخانه خود جاي داد.
ولي پسرش بلال، ابن زياد را از قضيه آگاه نمود. آنان براي يافتن مسلم جايزه تعيين کرده بودند. عبيدالله، گروهي را مأمور آوردن مسلم گردانيد. آنان تا پشت ديوار خانه آن زن آمدند. مسلم صداي آنها را شنيد، آماده نبرد شد و درگيري به وجود آمد. چون نتوانستند بر او غلبه کنند، محمد بن اشعث فرياد زد: اي مسلم! تو در اماني. مسلم گفت: امان مردم حيله باز و فاجر امان نخواهد بود. و پس از آنکه بر اثر زخمهاي شمشير و نيزه ضعف بر او غلبه کرد، لشکر بر فشار حمله خود افزود و يکي از پشت سر با نيزه به او زد، مسلم از اسب بر زمين افتاد و اسير شد.
نکته قابل توجه
نکته قابل توجه اينکه از ميان آن همه مردان کوفه که« ۱۸هزار» نفر با مسلم بيعت کرده بودند، همه دست از بيعت خود برداشتند؛ ولي يک زن که کنيز آزاد شدهاي بود، از مسلم حمايت کرد و او را در منزل خود جاي داد.
مسلم درمجلس ابن زياد
هنگامي که مسلم را به مجلس ابن زياد بردند، به او گفتند: بر امير سلام کن. مسلم گفت: واي بر شما او بر من امير نيست. ابن زياد گفت: اهميتي ندارد، سلام بکني يا سلام نکني، کشته ميشوي…
ابن زياد گفت: اي گناهکار آشوب طلب! بر امام خود خروج کردي و اجتماع مسلمانان را پراکنده ساختي و ايجاد فتنه و آشوب نمودي.
مسلم گفت: اي پسر زياد! دروغ گفتي. اجتماع مسلمين را معاويه و پسرش يزيد بر هم زدند و فتنه را تو و پدرت زياد برپا نموديد. و من اميدوارم خداوند، شهادت را نصيب من فرمايد و آن را به دست ناپاکترين افراد جاري سازد…
ابن زياد از مسلم ميپرسد: اي مسلم! به من بگو براي چه به اين شهر آمدي و امور منظم آن را از هم پاشيدي و اختلاف انداختي؟
مسلم گفت: من براي اختلاف وآشوب به اين شهر نيامدم، ولي چون شما کارهاي زشت انجام داديد و اعمال نيک را از بين برديد و بدون رضايت مردم خود را امير آنها خوانديد، مردم را به کارهايي غير از آن چه خدا دستور داده بود وادار کرديد، و در ميان آنها مانند پادشاهان ايران و روم رفتار نموديد، ما آمديم که مردم را به نيکوکاري دعوت کنيم، از نادرستيها باز داريم و آنها را تابع دستورات قرآن و قوانين پيغمبر اسلام (ص) سازيم، و ما شايستگي اين کار را داشتيم. مسلم در آن حال که از حيات خود مأيوس شد، اشک از چشمانش جاري شد، آه وحسرت از دل پر درد برکشيد و گفت: “انا لله وانا اليه راجعون.”
يکي گفت: اي مسلم! چرا گريه ميکني؟ آن قصد بزرگي که تو در نظر داري، اين آزارها در تحصيل آن بسيار ناچيز است. مسلم گفت: گريه من براي خودم نيست بلکه گريه ام براي امام حسين(ع) و اهلبيت اوست، که به فريب اين منافقان غدار، از ديار خود جدا شده اند و به سوي کوفه ميآيند و نميدانم برسر ايشان چه ميآيد.
سپس مسلم گفت: يا بن اشعب، التماس دارم که از جانب من کسي را به سوي حسين(ع) بفرستي که به مکر و وعده کوفيان و دروغ ايشان ترک ديار نکند، و از احوال پسر عم غريب ومظلوم خود مطلع گردد. (و به روايتي به ابن سعد وصيت ميکند). ابن زياد، بکربن حمران را مأمور نمود که مسلم را بر بام دارالاماره ببرد و به قتل برساند. مسلم تسبيح خدا ميگفت، و بر رسول خدا (ص) درود ميفرستاد تا به بالاي بام رسيد. سر از بدنش جدا کردند و بدن شريف را هم از بام پايين انداختند و آن را در کناسه به دار آويختند.
ابن زياد دستور داد هاني را بياورند. او را براي کشتن نزد ابن زياد بردند. هاني بن عروه از اشراف کوفه بود و به صحبت پيغمبر (ص) تشرف يافته بود. ابن زياد امر کرد تن مسلم و هاني را گرد بازار بگردانند، و در محله گوسفندفروشان به دار آويختند. سپس سرهاي آنها را براي يزيد فرستاد، و يزيد سرها را بر در قصر آويزان کرد.
حضرت مسلم، پنجم شوال سال۶۰ قمري وارد کوفه شد، و روز هشتم ذي حجه خروج و قيام کرد و نهم ذي حجه در روز عرفه به شهادت رسيد.
اي درکمند طائفه بيوفا اسير
وي در ميان فرقه دور از خدا ذليل
بستند با توعهد و شکستند کوفيان
آخ ز بيوفايي آن مردم رذيل
بي خانمان به کوفه فتادي غريبوار
اي منزل رفيع تو مأواي هر نزيل
هرگز نديده هيچ مسلمان ز کافري
ظلمي که ديد مسلم از آن کافر محيل