بین دو راهی
خروج امام حسين(ع) از مکه به سوي عراق
هشتمين روز ذي الحجه، همه مسلماناني که براي اعمال و مراسم حج وارد مکه شدهاند، مشغول طواف و اعمال عمره هستند؛ اما امام حسين(ع) که دشمن ميخواهد، درکنار خانه خدا خون او را بريزد، تصميم ميگيرد با اهل و عيال خود از مکه خارج شود.
نهم ذي الحجه حاجيها به عرفات ميروند، تا روز دهم (عيدقربان) براي قربانيدادن آماده شوند. اما عرفات حسين(ع) کجاست؟ « عرفات عشق بازان، سرکوي يار باشد.»
او به همراه قربانيهايش، علياکبر، عباس، قاسم نوجوان و قرباني کوچکش، اصغر شش ماهه به سوي قربانگاه عشق درحرکت است.
شيعيان ديگر هواي نينوا دارد حسين
روي دل با کاروان کربلا دارد حسين
از حريم کعبه جدش به اشکي شست دست
مروه،پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسين
مي برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظيم
بيش از اينها، حرمت کوي منا دارد حسين
پيش رو، راه ديار نيستي کافيش نيست
اشک و آه عالمي هم در قفا دارد حسين
ورود به کربلا
روز دوم محرم، امام حسين(ع) و يارانش وارد زمين کربلا ميشوند.
درمنزل ثعلبه هنگام ظهر، درحالي که بر مرکب در حال حرکت بودند، لحظهاي به خواب رفت، و چون بيدار شد، فرمود: انا لله و انا اليه راجعون. اين کلمه را چند مرتبه تکرار کرد.
علي اکبر، سبب را از پدر پرسيد. حضرت فرمود: در عالم رؤيا مردي را که بر مرکب سوار بود ديدم، ندا در داد اين گروه در حال حرکتاند ومرگ به سويشان ميشتابد. فهميدم مرگ درانتظار ماست.
هنوز اين کاروان بودند در راه
حسين ازخواب شد بيدار ناگاه
نميدانم چه چيزي ديد و چون گفت
که او انا اليه راجعون گفت
کنون برروي مرکب خواب ديدم
ندايي از منادي برشنيدم
همين مرکب که مرکب را بتازد
از آنان مرگ استقبال سازد
دراين هنگام علي اکبر از پدر پرسيد: “افلسنا علي الحق“ آيا ما برحق نيستيم؟
امام فرمود: بلي.
علي اکبر فرمود: پس باکي از مرگ نداريم.
کاروان حسين(ع) به سوي عراق در حرکت است. اين کاروان را تجسم کنيد:
صداي کارواني، سخت با سوز و گداز آيد
چو آه آتشيني کز دل پر غصه باز آيد
گمانم کارواني از وطن آواره گرديده
که آواز جرس با نالههاي جانگداز آيد
اگر اين کاروان است از حسين(ع) فرزند پيغمبر
چرا او را اجل منزل به منزل پيشواز آيد
کاروان حسين(ع) با روحيهاي سرشار از توکل، منزل به منزل به سوي کوفه درحرکت است. و در بين راه از اخبار کوفه باخبر ميشوند.
امام اخبار کوفه را از سواري پرسيد که به او گفته شد: دلها با شما و شمشيرها عليه شماست! کاروان به پيش ميرود که خبر شهادت جناب مسلم به آنها ميرسد.
امام خطاب به همراهان ميفرمايد: خبر بسيار جانگدازي به ما رسيد، خبر شهادت مسلم و هاني و عبدالله بن يقطرطرفداران ما را سرکوب کرده اند، هرکس با ما است بماند وگرنه از همين جا، هر جا ميخواهد برود؛ چون امام از اخبار رسيده، دريافت که جنگ و شهادت در پيش است و بايد با نيتي خالص براي شهادت رفت.
ملاقات با لشکرحر بن رياحي
چون روز دوم محرم وارد عراق شدند، قبل از آنکه به کربلا برسند، يکي از همراهان تکبير گفت. حضرت فرمود: براي چه تکبيرگفتي؟ عرض کرد نخلها را ديدم. آن کس که راهنماي کاروان بود گفت: هنوز راه مانده تا رسيدن به کوفه، و او به نظرش نخلهاي کوفه را ميبيند. و جمعي گفتند: به خدا ما هرگز در اينجا نخل نديده ايم! وقتي کمي نزديکتر شدند، ديدند لشکري مسلّح به سوي کاروان ميآيد. و حدود هزار سوار به فرماندهي حُر بن يزيد رياحي در برابر کاروان کوچک حسين(ع) قرار گرفتند. وقت نماز ظهر فرا رسيد. حسين(ع) به حر گفت: شما با اصحاب خود نماز بخوان، و من هم با اصحاب خود، اما حُر گفت: نه هرگز، همه ما با شما نماز ميخوانيم و به امام اقتداء کردند.
بعد از نماز، امام(ع) رو به لشکر حُر کرد و بعد از حمد و ثناي خدا فرمود:
اما بعد، اگر شما تقوي پيشه کنيد و حق صاحبان حق را بشناسيد، مشمول رحمت خدا شده ايد، ما از دودمان محمد (ص) بوده وسزاوارتر به حکومت و رهبري هستيم…
به علاوه نامههاي شما حکايت از اين مطلب دارد، درست بينديشيد، اگر بخواهيد، ما از اين جا برميگرديم.
به دستور امام، يکي از اصحاب دو خورجين مملو از نامه را به پيش آورد و حُر چون نامهها را ديد گفت: من جزء نويسندگان نامه نيستم و از اين نامهها خبر ندارم، و قصد جنگ با شما را ندارم، فقط مأمورم هرکجا شما را ملاقات کنم از شما جدا نشوم تا هنگامي که شما را در کوفه تسليم ابن زياد کنم.
امام ازسخن حُر، خشمگين شد و فرمود: مرگ از اين انديشه به تو نزديکتر است. حُر چيزي نگفت. امام به اصحاب خود فرمان آماده شدن براي بازگشت ميدهد. سپاه حُر سر راه کاروان را گرفت و مانع بازگشت آنها شد.
امام به حُر گفت: مادرت به عزايت اشک بريزد، از ما چه ميخواهي؟
حُر پاسخ داد: اگر از عرب غير تو نام مادرم را اين چنين به زبان ميآورد، من هم نام مادرش را ميبردم، ولي سوگند به خدا جز اينکه به بهترين وجهي نام مادرت را به زبان آورم راهي نميبينم. چون گفتگو بين امام و حُر ادامه يافت، حُر گفت: اکنون که از ورود به کوفه بيميل هستيد، راهي را انتخاب کن که نه به سوي کوفه باشد و نه به سوي مدينه، تا نامهاي به ابن زياد بنويسم، اميدوارم خداوند حُسن عاقبت به من مرحمت کند و به گرفتاري جنگ با شما، مبتلا نشوم.
حُر از کاروان فاصله گرفت و هر دو لشکر همچنان حرکت ميکردند؛ کاروان کوچک حسين(ع) در يک طرف، و سپاه هزار نفري حُر در طرف ديگر، تا به منزلگاه بيضه رسيدند. امام دوباره خطبهاي خواند و مطالب را براي مردم روشن ساخت. در آنجا نامه ابن زياد به حُر رسيد که در آن نوشته بود: «به محض رسيدن نامه، حسين و همراهانش را در يک بيابان بيآب و آبادي بازداشت کن.»
رسيدن کاروان به نينوا
در اين وقت دو کاروان به نينوا رسيده بودند. امام به حُر گفت: مانع نشو ما از اين بيابان به اين نزديکي(کنارفرات) حرکت کنيم. حُر و سپاهش مانع شدند. در اين کشمکش، کاروان حسيني حرکت کردند تا اينکه اسب حسين(ع) ازحرکت ايستاد، امام از نام آن سرزمين پرسيد. زهير گفت: اين سرزمين طف نام دارد، فرمود: ديگر چه نام دارد؟ گفتند: کربلا، امام فرمود: خدايا پناه ميبرم به تو از کرب و بلا (اندوه و رنج) سپس فرمود:
ها هنا مناخ رکابنا ومحط رحابنا ومسفک دمائنا…
همين جا محل بارهاي ما و ريختن خون ما و جايگاه قبرهاي ما است، جدم رسول خدا (ص) اينچنين به من خبرداد.
ملاحظه: از حرکات انساني حُر، پيداست که رشتهاي از انسانيت در او وجود داشت و سر انجام همين رشته، او را نجات داد، و روز عاشورا جزء سپاه حسين(ع) گرديد.
محاصره کاروان حسين(ع)
کاروان کوچک حسين(ع) وارد صحراي کربلا ميشود. حُر با هزار سوار مراقب حسين(ع) است، و براي ابن زياد نامه مينويسد که حسين(ع) رسيده است، من با او چه کار کنم؟ ابن زياد دستور ميدهد که او را در بيابان بيآب و علف نگهدار و نگذار حرکت کند و ابن سعد را با چهار هزار سوار براي مقابله با حسين(ع) ميفرستد. امام(ع) در محاصره کامل حدود پنج هزار سپاه قرار ميگيرد.
ابن زياد نامهاي براي ابن سعد نوشت که کار را بر حسين و يارانش سخت بگير و آب را از آنها منع کن. ورود ابن سعد به کربلا روز سوم يا چهارم محرم بوده است و روز هفتم به دستور ابن سعد، آب را بر حسين و ياران و اهل بيتش بستند.
برسر دو راهي، بهشت يا جهنم؟
قبلا گفته شدکه ما همه مسلمان و مؤمن هستيم؛ البته تا زماني که مورد آزمايش قرار نگرفته باشيم! ولي گاهي انسان بر سر دو راهي قرار ميگيرد که امتحان بسيار سخت است، و اگر ايمان ضعيف باشد خسرالدنيا والاخرة ميشود.
حُر بن يزيد رياحي و عمر بن سعد هر دو به امتحاني عظيم آزمايش شدند و بر سر دو راهي قرار گرفتند، که نتيجه آن يا بهشت و اعلا عليين و يا جهنم و اسفلالسافلين بود.
ملاقات با عمر بن سعد
يکي از ياران، از امام اجازه ميگيرد نزد ابن سعد برود و با وي گفتگو کند. او به خيمه ابن سعد وارد شد ولي سلام نکرد، عمر گفت: چرا سلام نکردي؟ مگر من مسلمان نيستم و خدا و رسولش را نميشناسم؟ جواب داد: اگر تو مسلمان بودي به جنگ عترت رسول خدا (ص) نميآمدي و تصميم بر قتل آنها نميگرفتي و آب فرات را به روي آنها نميبستي؛ آبي که براي سگها و حيوانات بيابان حلال است، ولي امام حسين فرزند علي(ع) و بانوان حرم و کودکان از بيم تشنگي در خطر هستند. تو بين آنها و آب فرات جدايي انداختهاي و گمان ميکني که مسلماني و خدا و رسولش را ميشناسي؟ عمر سعد سرش را پايين انداخت، پس سر بلند کرد و گفت: سوگند به خدا من مقام ارجمند عترت پيامبر(ص) را ميدانم که آسيبرساني به آنها حرام است، ولي ابن زياد مرا بين کشتن حسين(ع) و ملک ري مخير ساخته، و ميدانم شرکت در خون حسين(ع) موجب جهنم است اما ملک ري نورچشم من ميباشد، نميتوانم رياست ملک ري را به غيرخودم واگذار کنم.
مطابق بعضي نقلها، شخص امام حسين(ع) نيز در کربلا با عمر بن سعد ملاقات هايي داشته و با دلائل محکم او را قانع کرده است، حتي فرموده اگر ملک ميخواهي ما در مدينه ملک داريم به تو واگذار ميکنيم، ولي آن کوردل بيبصيرت در جواب گفته: نميتوانم ازملک ري بگذرم.
امام چندبار به عنوان اتمام حجت و نصيحت، با لشکر ابن زياد، سخن فرمود، اما سخنان آن بزرگوار در دل سياه آن دنياپرستان اثر نکرد.
امام حسين(ع) در حديثي ميفرمايد: مردم بردة دنيايند و دين ورد زبانشان ميباشد، تا وقتي که با زندگي ماديشان بسازد: ” فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون” ؛ اما وقتي در آزمايش و گرفتاريها قرار گرفتند، دينداراناندکند.
نگاهي به شخصيت عمربن سعد
عمربن سعد که يکي از سرلشکران اهل کوفه به شمار ميآمد، او پسر سعد بن ابي وقاص بن مالک و از قريش بود. لذا اجداد او نسبتي با اهل بيت داشتند. گويند: “سعد” هفتمين کس بود که ايمان آورد، و زمان بعثت رسول(ص) نوزده ساله بود. شهر کوفه را او بنا کرد و فتح عجم به دست او شد، دولت ساسانيان را منقرض کرد و شهر مدائن را بگشود، و دين اسلام را در ممالک ايران آورد، و اعمال نيک او بسيار است، اما حب دنيا بر او غالب شد، و با امام علي(ع) بيعت نکرد، هر چند متابعت از معاويه هم نکرد، که خود را لايقتر به خلافت ميدانست.
و در نفس المهموم رمز۳۶ درباره ابن سعد آمده: عمر بن سعد در شمار رجال لشکري نبوده و شهرت پهلواني و شمشيرزني نداشته و فتاک و خونريز که وصف بارز فرماندهان حکومت بنياميه است نبوده؛ بلکه مردي زاهدنما و محدث و به اصطلاح اهل علم محسوب می شد. وي يک روحاني قلابي بوده که حکومت بنياميه از وجهه عوام فريب او استفاده ميکرده؛ به همين سبب، ابن زياد ميخواست براي اقناع مردم و پردهپوشي اين جنايت هولناک ـ کشتن امام مظلوم ـ از وجهه روحانيت و حق به جانب عمر سعد استفاده کرده باشد؛ زيرا عمر بن سعد پسر يکي از صحابه سابقهدار و مهاجرين اولين بود، و خود نيز مقام روحانيت و حق به جانب داشت و با شرکت او در جنگ با حسين(ع) ، عموم مردم تشويق ميشدند.
غرض از بيان شخصيت برخي افراد، اين است که زندگي آنان براي ما درس عبرت باشد، بهويژه قهرمانان واقعه کربلا و ابتلائات آنان.
محدث قمي در نفس المهموم از شيخ مفيد نقل ميکند که: ابن زياد به ابن سعد مأموريت داده بود که برود و فتنه ديلم را دفع کند، و اگر اين مأموريت را به انجام رساند، ملک ري را به او ميدهد؛ يعني امير ري شود. ابن سعد با چهار هزارسپاه آماده حرکت ميشود. در همين وقت ابن زياد به او ميگويد: بايد ابتدا به مقابله با حسين بروي و قضيه حسين را تمام کني و بعد به مأموريت اول بروي و امارت ري را به دست بياوري.
اينجاست که ابن سعد سعي ميکند از مبارزه با امام معاف شود. اما ابن زياد ميگويد: اگر اين مأموريت را انجام ندهي، عهدنامه ملک ري را که به تو دادهام پس ميگيرم.
ابن سعد مهلت ميخواهد تا درباره پيشنهاد ابنزياد فکر کند و متحير است؛ به همين سبب با ديگران مشورت ميکند و همه او را از اين کار منع ميکنند. از جمله مشاورين وي، پسر خواهرش حمزه بن مغيره بود که او را از جنگ با حسين(ع) نهي ميکند و ميگويد: تو را به خدا برابر حسين(ع) مرو، گناه ميکني و قطع رحم ميکني، به خدا اگر از دنيا و دارائي و سلطنت روي زمين، بالفرض که تو را باشد، بگذري و چشم پوشي کني، بهتر از آن است که به لقاي خداي عزوجل برسي و خون حسين(ع) در گردن تو باشد.
ستيز عقل و نفس
اينجاست که ابن سعد بين دو امر امتحان ميشود. عقل ونفس درستيز هستند. جنگيدن با حسين که پسر پيامبر است، يا رسيدن به جاه و مال با به دست آوردن ملک ري. و ميداند که جنگ با حسين(ع) امر کوچکي نيست؛ چرا که او پسر پيامبر(ص) است.
ولي نفس اماره اش امارت و ملک ري را ميطلبد. متحير است که از کدام يک بگذرد. شب، همه در انديشه اين کار بود. لذا در اشعاري که حاکي از اضطراب و ترديدش است، ميگويد:
فوالله ما ادري و اني لحائر
افکر في امري علي خطرين
اَ اَترکُ ملک الري والري منيتي
ام ارجع ماثوما بقتل حسين
حسين بن عمي والحوادث جمّة
لَعمري ولِي في الري قرّة عيني
مي گويد: سوگند به خدا، نميدانم و من در حيرت هستم و در دو راه خطرناک افتاده ام، آيا رياست و ملک ري را که آرزوي من است ترک کنم، يا از کشتن حسين با بار گناه برگردم؟ حسين پسر عموي من است و حادثهها بسيار خطرناک، ولي به جانم قسم که ملک ري، نور چشم من است.
توجه کنيد: همه اينها را ميداند ولي نداي نفس او قويتر است؛ «غلبه هواي نفس بر عقل» و ميگويد: ملک ري برايم خيلي مهم است. عمر سعد در اين دو راهي خطرناک، سرانجام خود را اين گونه قانع ميکند که به جنگ حسين(ع) ميروم و بعد توبه ميکنم! ميگويد:
يقولون ان الله خالق جنه، و نار و تعذيب وغل يدين فان صدقوا فيما يقولون انني، اتوب الي الرحمن من سنتين فان کذبوا فزنا بدنيا عظيمة، و ملکٌ عظيم دائم الحجلين
ميگويند: خدا آفريدگار بهشت، و آتش جهنم و عذاب و غلهاي آهنين است. اگر اين سخن راست باشد، من در دو سال بعد از واقعه کربلا، توبه ميکنم و اگر دروغ باشد، به دنياي وسيع و پادشاهي بزرگي که همواره مانند عروس به زيور آراسته شده رسيدهام.
قتل او موجب نار است و مرا طاقت آن
نبود ليک ز ري هست مرا قرة عين
آتش قتل حسين(ع) نسيه و ري دولت نقد
هيچ عاقل ندهد دولت موجود به دَين
صبح شد، عمر سعد نزد ابن زياد آمد و آمادگي خود را براي رفتن به کربلا اعلام کرد، و عمر سعد با چهار هزار نفر و به قولي شش هزار نفر، روز سوم يا چهارم محرم وارد کربلا شد.
سستي ايمان سبب انحراف
اين اشعار او از سستي ايمان و نداشتن عقيده مستحکم و صحيح حکايت ميکند. در شعرش تصريح مي کند که بهشتي هست، جهنم و عذاب و آتشي هم هست. اگر راست باشد! يعني هنوز در وجود بهشت و جهنم و عذاب و ثواب شک دارد. به همين سبب ميگويد: وعده عذاب براي قتل حسين نسيه است (حالا کو تا قيامت) اما ملک ري دولتي است که نقد است و به زودي به آن ميرسم.
از اين رو در عصر روز نهم محرم به سپاه خود اعلام ميکند:
يا خيل الله ارکبي و بالجنه ابشري.
اي سپاه خدا! سوار گرديد و بهشت بر شما بشارت باد.
به کساني که براي قتل پسر دختر رسول خدا و پسر خليفه مسلمانان بسيج ميشوند، بشارت بهشت ميدهد! همان کسيکه پيامبرشان در مورد او فرموده بود:
الحسن والحسين سيدا شباب اهل الجنه
حسن و حسين سروران جوانان بهشتند
و در روز عاشورا عمر بن سعد تيري به سوي لشکر حسين(ع) پرتاب نمود و گفت: گواهي دهيد که من نخستين کسي بودم که تير را رها کردم. به دنبال او لشکر تيرها را رها کردند و جنگ شروع شد.
در اين جا يکي از پيشگوييهاي امام علي(ع) تحقق مييابد. روايت شده:
ان الامام علي(ع) لقي عمربن سعد، فقال له کيف يا عمر اذا اقمت مقاما تخيرفيه بين الجنة والنار فتختار النار؟
امام علي(ع) روزي به عمرسعد ميفرمايد: چگونه باشي اگر درمقامي قرار گيري که بين بهشت وجهنم مخير شوي، وجهنم را اختيار کني؟
آري! بالاخره ابن سعد نقد را به نسيه نداد، حسين را براي رسيدن به ملک ري کشت؛ اما حتي آن را هم به دست نياورد و خسرالدنيا و الاخرة شد.