پاسخ به یک سوال یا اشکال
بعضي ادعا ميکنند: امام حسين(ع) ، خود را به مَهلکه انداخته و اقدام او مخالف آيه مبارکه «ولا تلقوا بايديکم الي التهلُکه» خود را به دست خود به هلاکت نيفکنيد است!
اين عده با بيتوجهي عمدي يا غير عمدي به آيات بسيار ديگر، در مورد جهاد و امر به معروف و نهي از منکر، شبهه پراکني ميکنند.
اين آيه ۱۹۵ سوره بقره است که ميفرمايد:
وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ
و در راه خدا انفاق كنيد و [با ترك اين كار پسنديده، يا هزينه كردن مال در راه نامشروع] خود را به هلاكت نيندازيد، و نيكى كنيد كه يقيناً خدا نيكوكاران را دوست دارد
بايد گفت: آيه مذکور، مربوط به جهاد با جان نيست، بلکه همانگونه که آغاز آيه نشان ميدهد مربوط به انفاق است. منظور اين است که در صورت ترک انفاق، هلاکت اجتماعي پيش ميآيد، و يا در انفاق افراط نکنيد که در اين صورت، خودتان تهيدست و درمانده شويد.
بنابراين، آيه فوق “افراط و تفريط” در انفاق را که موجب هلاکت ميشود نهي کرده است، و کاري به جهاد با جان ندارد.
و به فرض اگر از آن، “قاعدهاي کلي” به دست آوريم، جنگ و جهاد در راه اعلاي کلمه توحيد و ابطال باطل، يعني با عزت جنگيدن و کشته شدن در راه خدا هلاکت نيست، بلکه عزت و کرامت است. پس اين کشته شدن، خود را به هلاکت انداختن نيست.
و گفته اند: «ولا تلقوا بايديکم الي التهلکه» دال بر اين است که آدمي بدون دليل موجّه خود را به خطر نيندازد. پس اينکه انسان به خطر بيفتد گاهي حتي ضرورت دارد، ولي مهم اين است که آيا آنچه برايش تحمل خطر ميشود، ارزش خطرپذيري را دارد؟!
حال با توجه به آيات و احاديث چند سؤال مطرح ميشود؟
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
هرگز گمان مبريد آنان كه در راه خدا كشته شدند مردگانند، بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند
آيا شهادت در راه خدا هلاکت است يا سعادت، که خداوند آنان را مرده نميداند، بلکه از يک زندگي معنوي و رزقي مستمر بر ايشان خبر ميدهد؟!
حسين(ع) که ميگويد: اگر دين خدا جز با کشتن من پا بر جا نميماند، پس
اي شمشيرها مرا در برگيريد، آيا اين هلاکت است؟!
با توجه به آيه ۱۱۱ سوره توبه درباره معامله با خدا که خريدار جانها و مالهاي مؤمنين است و وعده بهشت داده است.
آيا کسي که عزيزترين متاع خود، يعني جانش را با خدا معامله ميکند، خود را به هلاکت انداخته است؟
نکته ديگر اينکه کشتهشدن حسين(ع) براي اسلام بود؛ بايد يا اسلام فدا شود و يا حسين(ع) . جان امام حسين(ع) مهم است ولي اسلام مهمتر است و بديهي است که مهم، خود را فداي اهم ميکند. بنابراين نميتوان بر قيام آن بزرگوار به سبب آنکه دچار سختي و شهادت و اسارت اهل بيت شده، ايراد وارد کرد.
نکته ديگر اينکه جهاد و شهادت در نظر مردم چه مفهومي دارد. آنهايي که دنيا و خوراک و پوشاک آنرا کمال ميدانند، کشته شدن برايشان هلاکت است؛زيرا بدين وسيله آنها را از دست ميدهند. اما کساني که کشته شدن را راهي براي تقرب به خداوند عزّوجل ميدانند، جهاد نه تنها براي آنها هلاکت نيست بلکه عين زندگي است. همان طور که درآيه ۱۶۹ آل عمران به اين واقعيت اشاره شده است.
چرا حسين(ع) با جمعي اندک به مقابله لشکري بزرگ رفت؟
همان طور که پيشتر گفته شد، ميزان کار اولياي الهي غير از ميزاني است که ديگران مطالب را با آن ميسنجند. جهادگران کربلا از نظر تعداد اندک و محدود بودند، اما در عين حال داراي عظمت و شرافت بيانتها و وجداني بيدار بودند. آنها اين درس را به پويندگان حقيقت آموختند که ميتوان خداوند و حدود او را در هر شرائطي هر چند با ياران کم،حمايت کرد؛ مانند اصحاب کهف که به رغم اندک بودنشان، دستگاه ظلم زمانشان را رسوا کردند.
و نيز مسلمانان در جنگ بدر با سيصد و سيزده نفر، شعار و قدرت لا اله الا الله را در برابر سران قريش آشکار ساختند. بنابراين نهتنها نميتوان بر قليل بودن ياران حسين(ع) ايراد گرفت بلکه بايد آن را از مهمترين تفاوتهاي عملکرد ائمه اطهار(س) با روشهاي سايرين دانست که ديگران خود را مقيد به تجهيزات و نفرات انساني ميدانند، اما امام حسين(ع) خود را مقيد به نيروي خدايي ميداند. ديگران قدرت را در داشتن لشکرهاي فراوان ميدانند، اما امام حسين(ع) قدرت را در پيروي از حق ميداند. ديگران مردم را براي خود تجهيز و سپر ميدانند، اما حسين(ع) خود و کشته شدن و اسارت اهل بيتش را تجهيز و سپر مردم ميداند.
آري! امام حسين(ع) با ياران اندک خود، اعلام نمود که با کمترين امکانات هم ميتوان از حقيقت و آرمانهاي ايماني دفاع و حمايت کرد.
به راستي مگر روزي که جدش ابراهيم خليل عازم شکستن بتها شد، سلاح و لشکري تهيه کرده بود؟ يا به تنهايي بتها را شکست و به هزاران نفر جمعيت گفت:
اف لکم ولما تعبدون من دون الله افلا تعقلون
اف بر شما (بيزاري از شما) و بر آن چه غير از خدا ميپرستيد، پس چرا نميانديشيد؟
و هنگامي هم که فرمان سوزاندن او صادر شد، با کمال رشادت در آتش رفت.
مگر هنگامي که موسي کليم با فرعون مبارزه کرد، جمعيت و اسلحهاي تهيه نمود؟
يا اينکه بهتنهايي مقابل فرعون و دستگاه عظيم او ايستاد و گفت:
انت الضال المضل تو گمراه و گمراه کننده هستي.
و مگر پيغمبرخدا (ص) در آغاز دعوت، جز علي(ع) و خديجه(س) پيرو ديگري داشت؟ با اين حال ايستادگي کرد
اساساً مکتب انبيا و رجال الهي ميزان و مقياس ديگري دارد. و طرز فکر و مأموريت آنها به غير از مردم عادي است.
چرا دشمن براي مبارزه با عدهاي اندک سي هزار لشکر فرستاد؟
هيچيک از ملتهاي جهان، مانند تاريخ شيعه اين همه انقلاب و غوغا ندارد. تاريخ شيعه از مردان بزرگي سخن ميگويد که با وجود فشار و خفقان شديد، براي اعلاي کلمه حق تا پاي جان پيش رفتند. مردان عاشورايي با جانبازي خود، صفحهاي را در تاريخ شيعه گشودند که عبرت و شگفتي جهانيان را موجب شد.
تاريخ کربلا از جنبههاي مختلف، شايسته دقت و تأمل است. در يک بيابان لميزرع، دو دسته از افراد در برابر يکديگر قرار گرفتهاند، که هيچ تناسبي از لحاظ تعداد در ميان آنها نيست. در تاريخ جنگهاي جهاني، نمونهاي وجود ندارد که يک طرف را لشکري از ۷۲ تا ۱۳۹تن، و لشکر طرف مقابل را از ۱۲هزار تا ۳۰هزار نفر ذکر کرده باشند.
حال سؤال ميشود: چرا دشمن براي مقابله با اين عده اندک، سي هزار لشکر ميفرستد؟
علت اين است که حاکم کوفه به خوبي ميدانست طرف مقابل کيست و حسين بن علي(ع) داراي چه شخصيتي است.
فرق دو لشکر
فرق دو لشکر، در ايمان و اخلاص و هدف بود. آن لشکر انبوه را هواي نفس و وعدههاي امير کوفه به اين سرزمين آورده بود. آنها در پايان کار هم به سوي کوفه شتافتند، تا جوائز خود را از اميرشان بگيرند و کامياب شوند.
اينان از هيچ جنايتي خودداري نکردند، از قتل و غارت، آتشزدن خيمهها و حتي از گوشواره بر گوش دختري کوچک نگذشتند!
عمر سعد دستور داد سر از بدن همه شهدا جدا کردند. آنان حتي در بردن سرهاي شهيدان باهم اختلاف داشتند و هر قبيله ميخواست که خود، سرها را نزد حاکم کوفه ببرد و پاداش جنايت خودش را دريافت کند. لذا عمرسعد راه حل را چنين ديد که سرهاي کشتهشدگان را بين قبائل تقسيم کند، و هر قبيله تعدادي از سرهاي شهيدان را براي ابن زياد، به کوفه ببرد و جايزه خود را دريافت کند.
خولي و سرحسين(ع)
خولي سر مقدس حسين(ع) را نزد ابن زياد ميبرد و ميگويد:
املأ رکابي فضة و ذهـباً
اني قتلت السيد المحجبا
وخيرهم من يذکرون نسبا
قتلت خيرالناس اماً واباً
رکاب مرا پر از نقره وطلا کن؛ زيرا من آقاي ارجمند و بزرگوار را کشتم؛ آن آقايي که در نسب از همه، برتر است. من بهترين انسانها از جهت پدر و مادر را کشتم.
اين سخن در ملاء عام که تعريف از امام حسين(ع) بود، براي ابن زياد ناگوار آمد و به خولي گفت: اگر دانستي که او بهترين انسانها بود، چرا او را کشتي؟ سوگند به خدا چيزي به تو نخواهم داد.
اين شمهاي از شخصيت لشکريان طرف مقابل بود.
اما لشکر دوم: اين جمعيت اندک را فقط ايمان به خدا و عشق به ابيعبدالله (ع) گرد آورده بود. آنها انتظار داشتند در رکاب امام زمانشان، شربت شهادت بنوشند و هرچه زودتر جايزه خود را از دست رسول خدا (ص) و دخترش فاطمه زهرا(س) دريافت کنند.
اين جمعيت اندک به مصداق
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا
و همگى به ريسمان خدا [قرآن و اهل بيت عليهمالسلام] چنگ زنيد، پراكنده و گروه گروه نشويد.
به ريسمان الهي (ريسمان محکم ايمان و اخلاص) چنگ زدند و در پرتو ولايت و تقوي، رشتهاي از الفت و عشق بين آنها و حسين(ع) برقرار بود.
با توجه به اين واقعيت اميرالمؤمنين(ع) وقتي از صحراي کربلا گذر کرد، درباره زمين و شهداي کربلا فرمود:
مصارع عشاق لم يسبقهم احد قبلهم ولا يلحق بهم احد من بعدهم.
هيچ کس به پاي عاشقان حسين(ع) نميرسد.
و توماس کارلايل چه زيبا ميگويد:
بهترين درسي که از تراژدي کربلا ميگيريم اين است که حسين و يارانش ايمان استوار به خدا داشتند، آنها با عمل خود روشن کردند که تفوق عددي در جايي که حق با باطل روبرو ميشود، اهميت ندارد و پيروزي حسين با وجود اقليتي که داشت، باعث شگفتي من است.
مژده بزرگ درحديثي زيبا
اين مجموعه را با تبرک از حديثي زيبا به پايان ميرسانيم و آن بشارتي از امام صادق(ع) به شيعيان و پيروان ولايت است که ميفرمايند:
الاتحمدون الله اذا کان يوم القيامة فدعا کل قوم الي من يتولونه فدعانا الي رسولالله، و فزعتم الينا، فالي اين ترون يذهب بکم؟ الي الجنة ورب الکعبة، قالها ثلاثة.
آيا شما حمد خدا را نميکنيد، هنگامي که روز قيامت شود. و خداوند هر گروهي را به کسي که ولايت او را قبول کرده و پذيرفته باشد ميخوانند. ما را همراه پيامبر و شما را همراه ما.
فکر ميکنيد در اين حال شما را به کجا ميبرند؟
به خداي کعبه به سوي بهشت، سه بار تکرار کرد.