خانه / اسلايد / مسلم بن عقیل شهید آغازگر:

مسلم بن عقیل شهید آغازگر:

مسلم بن عقیل شهید آغازگر:
مسلم بن عقیل بن ابیطالب،پسر برادر امام علی(ع) و همسر رقیه دخترش بود، پس مسلم داماد علی(ع) و شوهر خواهر حسین(ع) است.
مسلم (ع) همراه با امام حسین(ع) در مکه بود. و وقتی نامه های بسیار کوفیان برای دعوت امام به کوفه رسید، که آن نامه ها را تاحدود ۱۲ هزار که توسط ۳۰۰ قاصد، پیاپی به آن حضرت رسیده دانسته اند. نقل میکنند، یک روز حدود ششصد نامه باو رسید.
لذا امام حسین(ع) از میان اصحاب،حضرت مسلم را برگزید، و او را به همراه یک نامه و چند نفر بسوی کوفه فرستاد.
خلاصه نامه حسین(ع)به مردم کوفه:
بسم الله الرحمن الرحیم،بعد ازحمد وثنای الهی،به مضمون نامه های شما واوضاع کوفه آگاه شدم. « انی با عثٌ الیکم اخی وابن عمی وثقتی من اهل بیتی مسلم بن عقیل...»
عظمت مقام مسلم بن عقیل(ع)در کلمات امام نمایان است:
من برادرم و پسر عمویم، و مورد اطمینان از اهل بیتم، مسلم بن عقیل را بسوی شما می فرستم. اگر برایم نوشت، که شما باتفاق رای مطابق مضمون نامه هایتان، عمل کردید، بسوی شما بخواست خدا خواهم آمد.
سوگند بجانم بدانید: امام کسی است که، به حکم قران قضاوت کند، وعدالت را برپا دارد، پاینده دین حق باشد و خود را با کمال خلوص (تنها برای خدا) در تعهد دین قرار دهد. والسلام.
حضرت مسلم بهمراه چند نفردرتاریخ ۱۵ ماه رمضان روانه کوفه شد، و در تاریخ ۵ شوال بعد از مصائب بسیار وارد کوفه می شود.
مسلم در کوفه:
شیخ مفید میگوید: بر دست مسلم ۱۸ هزار نفر از اهل کوفه بشرف بیعت آن حضرت سرافراز شدند. و با او بیعت کردند.
حضرت مسلم(ع) اوضاع کوفه و استقبال گرم مردم را در ضمن نامه ای برای امام حسین(ع) نوشت. و از امام خواست که به کوفه بیاید
چون یزید از قضیه مسلم با خبر شد، نامه ای به عبیدالله بن زیاد (جلاد وسنگدل وبی رحم) والی بصره نوشت، و حکومت کوفه را هم باو سپرد، تا وضع را اصلاح کند.
ابن زیاد مخفیانه و ناشناس وارد کوفه می شود، و با حیله ها ومردم را از سپاه شام و لشکر یزید، که از شام حرکت کرده اند، و در راه است. مردم را تهدید کرد، و ترساند. و بین مردم از ترس یزید اختلاف وتشتت بوجود آمد. و در این امتحان بزرگ خود را باختند. و زمام امور کوفه و عراق به دست ابن زیاد قرار گرفت.
و مردم دست از بیعت مسلم برداشتند. و هانی را که مسلم در منزل او بود گرفتند و بیرحمانه بشهادت رساندند. و مردم کوفه که اول صبح همه با مسلم و گوش بفرمان او بودند، بتدریج پراکنده شدند، بطوری که غروب فقط سی نفر با او بنماز ایستادند، و چون مسلم از نماز فارغ شد، همه رفته بودند پس آن غریب مظلوم، نگاه کرد، کسی را در اطراف خود نیافت. ویکنفر ندید که او را بجائی راهنمائی کند. و یا کسی او را بمنزل خود ببرد، و از دشمن حفظ کند.
چون مسلم درکوفه غریب بود، پس متحیرانه درکوچه های کوفه می گشت، و نمی دانست که به کجا رود، تا بدر خانه طوعه رسید. طوعه درشب پرغوغای کوفه، بر در خانه منتظر پسرش بود. مسلم چون او را دید نزدیک رفت و سلام کرد، طوعه جواب سلام مسلم را داد، و مسلم فرمود:یا امة الله اسقنی ماء. یعنی: مرا بشربت آبی سیراب نما.
غریب کوفه با چشم پر اختر
بدان زن گفت ای فرخنده مادر
مرا سوز عطش بر برده ازتاب
رسان برکام خشکم قطره آب
طوعه جام آبی برای حضرت آورد. چون مسلم آب آشامید، آن جا نشست. طوعه ظرف را در خانه گذاشت و برگشت. دید آن حضرت بر در خانه نشسته، و گفت ای بنده خدا مگر آب نیاشامیدی؟ مسلم جواب نداد. دوباره طوعه کلام خود را تکرار کرد، و مسلم همچنان
آنجا بود، تا دفعه سوم آن زن گفت: سبحان الله ای بنده خدا برخیز بسوی اهل خود برو، چه بودن تو در این وقت شب بر در خانه من شایسته نیست، من تو را حلال نمی کنم.
شب است وکوفه پر آشوب وتشویش
روان شو سوی آسایشگه خویش
مسلم برخاست وگفت: یا امة الله مرا در این شهر خانه و خویشی نیست، من غریبم و راه بجائی ندارم، آیا ممکن است بمن احسان کنی ومرا در خانه خود پناه دهی، شاید من پس از این مکافات کنم ترا.
طوعه می پرسد، قصه شما چیست؟ فرمود: من مسلم بن عقیلم که این کوفیان مرا فریب دادند، و از دیار خود آواره کردند. و دست از یاری من برداشتند. طوعه گفت توئی مسلم؟ فرمود بله من مسلمم. پس از او پناه خواست. و آن زن او را درخانه خود جای داد،
ولی پسرش بلال، ابن زیاد را از قضیه آگاه نمود. آنان برای یافتن مسلم جایزه تعیین کرده بودند.
عبیدالله، گروهی را مامور آوردن مسلم گردانید. آنان تا پشت دیوار خانه آن زن آمدند. مسلم صدای آنها را شنید. و آماده نبرد شد و درگیری بوجود آمد و چون نتوانستند بر او غلبه کنند، محمد بن اشعث فریاد زد: ای مسلم تو در امانی. مسلم گفت: امان مردم حیله باز و فاجر امان نخواهد بود. و پس از آنکه بر اثر زخمهای شمشیر و نیزه ضعف بر او غلبه کرده بود، لشکر بر فشار حمله خود افزود و یکی از پشت سر با نیزه باو زد، از اسب بر زمین افتاد و اسیر شد.
نکته قابل توجه:
نکته قابل توجه اینکه از میان آن همه مردان کوفه که« ۱۸هزار» نفر که با مسلم بیعت کرده بودند، و همه دست از بیعت خود برداشتند. ولی یک زن، که کنیز آزاد شده ای بود، از مسلم حمایت می کند و او را در منزل خود جای می دهد.
مسلم درمجلس ابن زیاد:
هنگامی که مسلم را به مجلس ابن زیاد بردندند باو گفتند بر امیر سلام کن. مسلم گفت: وای بر شما او بر من امیر نیست. ابن زیاد گفت: اهمیتی ندارد، سلام بکنی یا سلام نکنی، کشته می شوی…
ابن زیاد گفت: ای گناهکار آشوب طلب، بر امام خود خروج کردی و اجتماع مسلمانان را پراکنده ساختی و ایجاد فتنه و آشوب نمودی.
مسلم گفت: ای پسر زیاد دروغ گفتی. اجتماع مسلمین را معاویه و پسرش یزید بر هم زدند و فتنه را تو و پدرت زیاد برپا نمودید. و من امیدوارم خداوند شهادت را نصیب من فرماید و آن را به دست ناپاکترین افراد جاری سازد
ابن زیاد از مسلم می پرسد، ای مسلم به من بگو برای چه به این شهر آمدی و امور منظم آن را از هم پاشیدی و اختلاف انداختی؟
مسلم گفت: من برای اختلاف وآشوب به این شهر نیامدم، ولی چون شما کارهای زشت انجام دادید واعمال نیک را از بین بردید و بدون رضایت مردم خود را امیر آنها خواندید.
شما مردم را به کارهائی غیر از آنچه خدا دستور داده بود وادار کردید، و در میان آنها مانند پادشاهان ایران و روم رفتار نمودید، ما آمدیم که مردم را به نیکوکاری دعوت کنیم، و از نادرستیها باز داریم و آنها را تابع دستورات قرآن و قوانین پیغمبر اسلام (ص) سازیم، وما شایستگی این کار را داشتیم.
مسلم در آن حال که از حیات خود مایوس شد اشک از چشمانش جاری شد، و آه وحسرت از دل پر درد برکشید وگفت: انا لله وانا الیه الراجعون.
یکی گفت: ای مسلم چرا گریه می کنی؟ آن قصد بزرگی که تو در نظر داری، این آزارها در تحصیل آن بسیار ناچیز است. مسلم گفت: گریه من برای خودم نیست بلکه، گریه ام برای آن سید مظلوم امام حسین(ع) و اهلبیت اوست، که بفریب این منافقان غدار، از دیار خود جدا شده اند و بسوی کوفه می آیند، و نمیدانم برسر ایشان چه می آید.
سپس مسلم گفت : یا بن اشعب، التماس دارم که از جانب من کسی را بفرستی بسوی حسین(ع) که به مکر و وعده کوفیان و دروغ ایشان ترک دیار نکند، و از احوال پسر عم غریب ومظلوم خود مطلع گردد. (و بروایتی به ابن سعد وصیت میکند ) ابن زیاد، بکربن حمران را مامور نمود که مسلم را بر بام دارالاماره ببرد و به قتل برساند.
مسلم در راه تسبیح خدا می گفت، و درود بر رسولخدا(ص) می فرستاد تا بالای بام رسید. سر از بدنش جدا کردند. و بدن شریف را هم از بام پائین انداختند. و بدن مسلم را در کناسه به دار آویختند.
ابن زیاد دستور داد هانی را بیاورند. او را برای کشتن نزد ابن زیاد بردند. هانی بن عروه از اشراف کوفه بود و به صحبت پیغمبر(ص)تشرف یافته بود. ابن زیاد امر کرد تن مسلم وهانی را به گرد بازار بگردانند، ودر محله گوسفند فروشان به دار آویختند. وسرهای آنها را برای یزید فرستاد، و یزید سرها را بر در قصر آویزان کرد.
حضرت مسلم۵ ( شوال سال ۶۰قمری ) وارد کوفه شد، و روز (۸ ذوالحجه) خروج و قیام کرد و (۹ ذوالحجه) در روز عرفه به شهادت رسید.

همچنین ببینید

هدایت تکوینی:

هدایت تکوینی: به معنی ایصال به مطلوب و گرفتن دست بندگان و گذراندن آنها از …

هدایت پروردگار نسبت به انسان چهار نوع است :

هدایت پروردگار نسبت به انسان چهار نوع است : 🍀 ۱ـ هدایت عام و تکوینی …

بهترین هدیه به امام زمان علیه السلام

🔴 بهترین هدیه به امام زمان علیه السلام   🔵 آیت الله مصباح یزدی( ره) …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *