آغاز هجران و انتظار
یوسف از پدر جدا می شود
«قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ »﴿١١﴾.
گفتند : اى پدر! تو را چه شده كه ما را نسبت به يوسف امين نمىدانى با اينكه ما بدون ترديد خيرخواه اوييم.
أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴿١٢﴾
فردا او را با ما روانه كن تا [در دشت و صحرا] بگردد و بازى كند، قطعاً ما نگهبان او خواهيم بود.
ولی یعقوب نمیتوانست بدگمانی خود را نسبت به فرزندانش اظهار نماید، از این رو گفت من مایل نیستم یوسف همراه شما به صحرا بیاید چون اولا: دوری یوسف برایم سخت و غم انگیز است.
ثانیا: میترسم شما مشغول تفریح و سرگرمی هستید و از یوسف غافل شوید و گرگ، فرزند دلبندم را بخورد.
قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ ﴿١٣﴾
گفت: بردن او مرا سخت اندوهگين مىكند، ومىترسم شما از او غفلت كنيد و گرگ او را بخورد.
این آیه حکایت از پاسخی است که پدرشان در ازای پیشنهادشان داده و در این جواب انکار نکرده که من از شما ایمن نیستم، بلکه وضع درونی خود را در غیبت یوسف برایشان بیان کرده و با تأکیدی که در کلام خویش به کار برده فرمود «لَيَحْزُنُنِي». یقینا از اینکه او را ببرید اندوهگین میشوم و از مانع پذیرفتن این پیشنهاد چنین پرده برداشت که آن مانع نفس، خود من است.
نکته لطیفی که در این جواب به کار رفته این است که هم رعایت تلطف نسبت به ایشان کرده وهم لجاجت و کینه ایشان را بیان نکرده است.
وآنگاه چنین اعتذارجسته که من از این می ترسم که شما از او غافل باشید و گرگ او را بخورد. و این هم عذری موجّه است؛ زیرا بیابانها و چراگاه، از گرگ و سایر حیوانات خالی نیست. غفلت ایشان هم امری طبیعی است پس ممکن است در حالی که ایشان سرگرم هستند گرگی به وی حمله کند و او را بخورد.
قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ ﴿١٤﴾
گفتند : اگر با بودن ما كه گروهى نيرومنديم، گرگ او را بخورد، در اين صورت زيانكار و بىمقداريم.
در اینجا در برابر پدر تجاهل کردند، و گویا خواستند بگویند نفهمیدند که مقصود پدر چه بوده و جز این نفهمیده اند که پدر ایشان را امین می داند و لکن می ترسد که در موقع سرگرمی ایشان گرگ یوسفش را بدرد.
بنابراین در جواب کلام پدر به طور انکار و تعجب و به گونه ای که دل پدر راضی شود گفتندما جمعیتی نیرومند و عصبه هستیم و به خدا قسم خوردند که اگر با این حال گرگ او را پاره کند او می تواند به زیانکاریشان حکم کند و هرگز زیانکار نیستند و این سوگند که از لام «لَئِنْ » استفاده می شود نیز برای دلخوش کردن پدر و به این منظور بود که اندوه را از دل او بیرون آورند و مانع از بردنشان نشود.
و در این کلام یک وعده ضمنی هم خوابیده بود و آن این که ما قول می دهیم از او غفلت نورزیم. اما بیش تر از یک روز از این قولشان نگذشت که خود را از آن چه قسم خورده و وعده داده بودند تکذیب کرده و گفتند:
قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ ﴿١٧﴾
گفتند : اى پدر! ما يوسف را در كنار كالاى خود نهاديم و براى مسابقه رفتيم؛ ولى گرگ او را خورد و تو ما را اگر چه راست بگوييم تصديق نخواهى كرد!
به هر حال سر انجام به دنبال اصرار بسیار فرزندان و اظهار تمایل یوسف، یعقوب با این گردش یکروزه موافقت کرد اما خدا میداند بر دل یعقوب چه گذشت و چگونه او را وداع کرد.
بعضی از مفسرین گفته اند یعقوب چندین بار یوسف را در آغوش کشید و گفت : فرزندم! هر جا که باشی رضایت خدا را بر رضایت خویش مقدّم بدار و پدر پیرت را هرگز فراموش نکن
سپس فرزند بزرگش(یهودا) را نزد خویش فرا خواند و به او گفت یوسف را به تو می سپارم و از تو پیش از برادرانت انتظار دارم همراهی با یوسفم را؛ زیرا تو بزرگتری و میدانی علاقه و محبت من نسبت به یوسف فراوان است. یهودا هم در پاسخ پدر، وعده همراهی داد.