یوسف در زندان کلاس درس برپا می کند
این آیات متضمن قسمتی از داستان آن جناب است، و آن زندان رفتن و مدتی در زندان ماندن اوست، که مقدمه تقرب او به دربار پادشاه مصر شد و سرانجام عزیز مصر گردید. در ضمن با بیان عجیبی دعوتش را به دین و توحید نقل نموده.
وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ
و دو غلام [پادشاه مصر] با يوسف به زندان افتادند. يكى از آن دو نفر گفت : من پى در پى خواب مىبينم كه [براى] شراب، [انگور] مىفشارم، و ديگرى گفت : من خواب مىبينم كه بر سر خود نان حمل مىكنم [و] پرندگان از آن مىخورند، از تعبير آن ما را خبر ده؛ زيرا ما تو را از نيكوكاران مىدانيم.
بدین گونه یوسف روانه زندان شد و خلاصه آن چه مفسرین گفته اند: از آن جا که او دارای اخلاقی نیکو و ویژگی های ظاهری و باطنی فراوانی بود، زندانیان با او رفاقت نموده و هر روز می آمدند و خواب های خود را برای وی نقل می نمودند. شبی دو نفر ساقی و طباخ [آنان در دربار شاه خدمت می کردند] هر یک خوابی دیدند آمدند نزد یوسف یا راستی خواب دیده بودند یا دروغ می گفتند، به قولی ساقی راست گفته بود و طباخ دروغ گفت.
آیه خبر می دهد که یکی از آن ها گفت من خواب دیدم خمر می فشردم و دیگری گفت من دیدم بالای سرم طبق نان است و مرغان از آن می ربودند؛ ای یوسف ما را از تعبیر آن خبردار نما زیرا ما تو را از نیکوکاران می بینیم. یوسف گفت:
قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ
گفت : هيچ جيره غذايى براى شما نمىآيد مگر آن كه من شما را پيش از آمدنش از تعبير آن خواب آگاه مىكنم، اين از حقايقى است كه خدا به من آموخته است؛ زيرا من آيين مردمى را كه به خدا ايمان ندارند و به سراى آخرت كافرند، رها كردهام.