خانه / اسلايد / فرق سه واژه طبیعت ، غریزه، فطرت

فرق سه واژه طبیعت ، غریزه، فطرت

فرق سه واژه طبیعت ، غریزه، فطرت
فطرت یعنی چه؟

فطرت عبارت است از نوعی هدایت تکوینی انسان در دو حوزه شناخت و احساس
در مفهوم فطرت، نگاه به جنبه روحانی، ملکوتی و غیر حیوانی انسان اشراب شده است؛ مانند گرایش به دین و فضائل اخلاقی که از همین سنخ است. خداوند در قرآن، آنجا که سخن از فطرت الله می‌گوید، پای مردم را به میان کشیده، عبارت «فطر الناس علیها» (روم/ ۳۰) را می‌‌افزاید.

ناس آن چنان گسترده و فراگیر است که سایه خود را بر سر هر انسانی در هر زمان و مکانی می‌گستراند و کسی را بیرون از خود وانمی‌نهد. از سوی دیگر تعبیر ناس در آیه فطرت، در عین جامع افراد بودن، مانع از ورود اغیار (غیر انسان) نیز هست.

این اختصاص و انحصار دامنه فطرت را از گستره طبیعت و غریزه، که در میان همه حیوانات و موجودات طبیعی عمومیت دارد، بر می‌چیند و آن را به نوع انسان محصور می‌کند.

غریزه یعنی چه؟

واژه غریزه اختصاصاً در مورد حیوانات به کار برده می‌شود و البته درباره انسان هم به کار می‌رود، از آن جهت که او این حقیقت را در نهاد خود و در جنبه نفسانی و حیوانی خود داراست و با حیوانات شریک است.

در زیست‌شناسی حیوانی، غریزه به رفتاری گفته می‌شود که در همه افراد یک گونه حیوانی به صورت کاملا مشابه، از نظر زمان انجام، شکل و راه‌اندازها و دیگر خصوصیات دیده می‌شود؛ مانند پدیده لانه‌سازی در میان پرندگان.

در ادبیات دینی و فلسفی، به هرگونه گرایش یا آگاهی خداداد و غیراکتسابی، که موجود زنده با خود به دنیا می‌آورد، غریزه گفته می‌شود.

پس همان طور که بیان شد ، غريزه: در مورد حيوانات به كار برده مي‌شود، البته دربارة انسان هم به كار مي‌رود از آن جهت كه او اين حقيقت را در نهاد خود و در جنبة نفساني و حيواني خود داراست و با حيوانات شريك است.

واژه طبيعت

طبيعت كه همان ويژگي ذاتي اشياي مادي و قسمت مادي جانداران است و باعث اختلاف ظاهري و جلوه‌هاي مختلف و متفاوت آنها مي‌شود، مثل أتش گرم و آب تر است ، تری آب و گرمی آتش ذاتی آنها است .

ضرب المثلی است می گویند: نیش عقرب نه از بر کینه است منتهای طبیعتش اینست . حتی بعضی انسانها هم طبیعشان حیوانی شده …در قیامت بعضی بصورت حیوان محشور می شوند

در سوره جمعه می خوانیم
مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوراةَ ثُمَّ لَم يَحمِلوها كَمَثَلِ الحِمارِ يَحمِلُ أَسفارًا ۚ بِئسَ مَثَلُ القَومِ الَّذينَ كَذَّبوا بِآياتِ اللَّهِ ۚ وَاللَّهُ لا يَهدِي القَومَ الظّالِمينَ

کسانی که تورات بدیشان واگذار گردید، ولی بدان عمل نکردند و حق آن را ادا ننمودند، به درازگوشی می‌مانند که کتابهائی را برمی‌دارد (ولی از محتوای آنها خبر ندارد). مردمانی که آیات خدا را تکذیب می‌دارند، بدترین مثل را دارند. خداوند مردمان ستمکار را هدایت نمی‌دهد (و به سعادت هر دو سرا نائل نمی‌گرداند).
بعضی انسانها را قران کلب خطاب می کند در سوره الأعراف آیات ۱۷۵ و ۱۷۶ آمده است :

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ
(ای پیغمبر!) برای آنان بخوان خبر آن کسی را که به او (علم و آگاهی از) آیات خود را دادیم (و او را از احکام کتاب آسمانی پیغمبر روزگار خود مطّلع ساختیم) امّا او از (دستور) آنها بیرون رفت (و بدانها توجّه نکرد) و شیطان بر او دست یافت و از زمره‌ی گمراهان گردید.

وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ ۚ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ۚ ذَّٰلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا ۚ فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ

امّا ما اگر می‌خواستیم مقام او را با این آیات بالا می‌بردیم و (دانشش را مایه‌ی سعادتش می‌نمودیم. امّا اجبار برخلاف سنّت ما است و لذا او را به حال خود رها ساختیم) لیکن او به زمین آویخت (و به پستی گرائید و به سوی آسمان هدایت بالا نرفت) و از هوا و هوس خویش پیروی کرد.

مَثل او بسان مَثل سگ است که اگر بر او بتازی، زبان از دهان بیرون می‌آورد و اگر هم آن را به حال خود واگذاری، زبان از دهان بیرون می‌آورد. این داستان گروهی است که آیات ما را تکذیب می‌دارند. (چنین افرادی بر اثر آرزوپرستی و دنیاپرستی، دائماً در پی مال‌اندوزی روان و نالانند و از ترس زوال نعمت و هراس از مرگ بیقرار و بی‌آرامند). پس داستان را بازگو کن بلکه بیندیشند (و از کفر و ضلال برگردند).

تفسیر نمونه

آیه بعد این موضوع را چنین تکمیل مى کند که اگر مى خواستیم، مى توانستیم او را در همان مسیر حق به اجبار نگاه داریم و به وسیله آن آیات و علوم،مقام والا بدهیم ( وَ لَوْ شِئْنٰا لَرَفَعْنٰاهُ بِهٰا ) ولى مسلم است که نگاهدارى اجبارى افراد در مسیر حق با سنت پروردگار که سنت اختیار و آزادى اراده است،سازگار نیست و نشانه شخصیت و عظمت کسى نخواهد بود،

لذا بلافاصله اضافه مى کند: ما او را به اختیارش واگذاردیم و او به جاى اینکه با استفاده از علوم و دانش خویش هر روز مقام بالاترى را بپیماید به پستى گرائید و بر اثر پیروى از هوى و هوس مراحل سقوط را طى کرد ( وَ لٰکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى اَلْأَرْضِ وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ ) اخلد از ماده اخلاد به معنى سکونت دائمى در یک جا اختیار کردن است،

بنا بر این أَخْلَدَ إِلَى اَلْأَرْضِ یعنى براى همیشه به زمین چسبید که در اینجا کنایه از جهان ماده و زرق و برق و لذات نامشروع زندگى مادى است سپس این شخص را تشبیه به سگى مى کند که همیشه زبان خود را همانند حیوانات تشنه بیرون آورده،مى گوید: او همانند سگ است که اگر به او حمله کنى دهانش باز و زبانش بیرون است و اگر او را به حال خود واگذارى باز چنین است ( فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ اَلْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ) او بر اثر شدت هوا پرستى و چسبیدن به لذات جهان ماده،یک حال عطش نامحدود و پایان ناپذیر به خود گرفته که همواره دنبال دنیا پرستى مى رود، نه به خاطر نیاز و احتیاج بلکه به شکل بیمار گونه اى همچون یک سگ هار که بر اثر بیمارى هارى حالت عطش کاذب به او دست مى دهد و در هیچ حال سیراب نمى شود این همان حالت دنیا پرستان و هوا پرستان دون همت است، که هر قدر بیندوزند باز هم احساس سیرى نمى کنند .

سپس اضافه مى کند که این مثل مخصوص به این شخص معین نیست،بلکه مثالى است براى همه جمعیتهایى که آیات خدا را تکذیب کنند ( ذٰلِکَ مَثَلُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا ) این داستانها را براى آنها بازگو کن، شاید در باره آن بیندیشند و مسیر صحیحى را پیدا کنند.

نکات قابل تأمل در این آیات

و اگر می‌خواستیم، (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانشها) بالا می‌بردیم؛ (اما اجبار، بر خلاف سنت ماست؛ پس او را به حال خود رها کردیم) و او به پستی گرایید، و از هوای نفس پیروی کرد! مثل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنی، دهانش را باز، و زبانش را برون می‌آورد، و اگر او را به حال خود واگذاری، باز همین کار را می‌کند؛ (گویی چنان تشنه دنیاپرستی است که هرگز سیراب نمی‌شود! (این مثل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند؛ این داستانها را (برای آنها) بازگو کن، شاید بیندیشند (و بیدار شوند)!

معنی کلمات و عبارات

«أَخْلَدَ إِلَی الأرْضِ»: به دنیا چسبید و بدان گرائید. به پستی گرائید. «یَلْهَثْ»: زبان بیرون می‌آورد. «تَحْمِل»: حمله کنی. بتازی. «ذلِکَ»: آن. اشاره به وصف سگ یا اشاره به وضع شخصی است که از دلائل توحید و آیات کتاب آسمانی آگاه باشد و به ترک آنها گوید و به دنبال آرزوی نفسانی و وساوس شیطانی رود.

تفسیر المیزان – خلاصه

(و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض و اتبع هویه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بایاتنافاقصص القصص لعلهم یتفکرون ):

(اگر می خواستیم او را به وسیله آن آیات رفعت می دادیم ، ولیکن او به پستی دنیا گرایید و از تمایل نفسش پیروی کرد،پس حکایت وی مانند سگی است که اگر به او هجوم بری پارس می کند و اگر اورا رها کنی پارس می کند، این حکایت گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند، لذا این داستان را بخوان تا شاید آنها تفکرکنند) .
می فرماید:

اگر مامی خواستیم او را به وسیله همین آیات به درگاه خود نزدیک می کردیم و تکامل انسان بوسیله آیات مذکور که اسباب ظاهری الهی است باعث هدایت انسان هست ، اما سعادت را برای انسان حتمی نمی سازد ،چون تمامیت تأثیر این اسباب به مشیت خدا وابسته است و مشیت خدای سبحان به سعادت کسی که ازذکر خدا اعراض کرده و آیات او را تکذیب نموده و به زندگی مادی گرایش یافته است ، تعلق نمی گیرد.

خلود در زمین به معنای ملازمت دائمی و چسبیدن به آن است که کنایه از میل به بهره برداری از لذات دنیوی می باشد، به طوریکه در آن غوطه ور گشته و ازحلال و حرام آن پروایی نداشته باشد.

چنین کسی که از هوای نفسش پیروی کند و به زیورهای دنیا مغرور گردد،خداوند او را گمراه می سازد و هرگز هدایت خدا شامل حال او نمی شود.

حکایت این فرد مانند سگی است که سجیه او چنین است که چه او را منع کنی و زجر نمایی و چه به حال خود بگذارید، در هر حال پارس می کند. یعنی کسی که غرق در لذات مادی گردد هر قدر هم آیات الهی و اسباب ظاهری شامل حالش شود باز همان طینت خبیث خود را خواهد داشت و آیات الهی راتکذیب خواهد کرد، پس ای پیامبر این داستان را بگو تا شاید اینها تفکر کرده ومطیع حق گردند و از باطل بیرون آیند.

تفسیر کوثر ، جلد چهارم

درباره این شخص(بلعم باعورا) مَثَلى مى زند:

درباره این شخص مَثَلى مى زند و او را تشبیه به سگ مى کند، آن هم سگى که همیشه زبانش بیرون است; اگر به او حمله کنى زبانش را بیرون مى آورد و اگر حمله نکنى باز هم زبانش را بیرون مى آورد. این شخص را هم اگر پند دهى یا ندهى به حال او تفاوت نمى کند و او در پستى و حقارت مانند چنین سگى است.

سپس مى فرماید: این مَثَل گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند. این قصه ها را برخوان شاید که بیندیشند و چه بد است مثل آنان و آنان برخویشتن ستم مى کنند. منظور از مثلى که براى تکذیب کنندگان آیات خدا زده شده، همان شخصى است که از آیات خدا بیرون رفت و همانگونه که او با وجود علم به آیات الهى گمراه شد، اینان نیز با وجود دیدن آیات الهى و معجزات پیامبر اسلام آن را تکذیب مى کنند.

سقوط چنین افرادى در چاله گمراهى نتیجه اعمال خود آنهاست و آنها در واقع بر خویشتن ستم روا مى دارند و با مصالح واقعى خود دشمنى مى کنند.

وَ لَوْ شِئْنٰا لَرَفَعْنٰاهُ بِهٰا : و اگر مى خواستیم هرآینه بلندمرتبه مى نمودیم آن عالم به آیات را به سبب ملازمت او با آیات منزله یا کلمات مشتمله بر اسم اعظم یا معجزات باهرۀ صادره از حضرت خاتم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و به منازل ابرار و مساکن اخیار او را مى رساندیم، وَ لٰکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى اَلْأَرْضِ : و لکن او به واسطۀ دنائت همت و عدم تأمل و تفکر، در آن میل نمود به حضیض دنائت و سفالت دنیا، و آن را بر آخرت اختیار نمود، وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ :و پیروى کرد هواى نفس خود را در ایثار دنیا و اعراض از مقتضیات آیات که آن رضاى ما و مغفرت و نعیم جنت است.

نکته: گرچه ظاهر حال «اعرض عنها» بود، لکن عدول به: أَخْلَدَ إِلَى اَلْأَرْضِ وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ ،به جهت تنبیه است بر مبالغه که آنچه حامل او شد اتباع هوى و اشعار بر آنکه دنیا رأس هر خطیئه است .

بعد از آن حق تعالى براى او و امثال او، ضرب المثلى فرماید: فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ اَلْکَلْبِ :پس مثل و صفت او در خست و دنائت مرتبه، مانند مثل و صفت اخس و اخبث حیوانات سگ در احسن احوال او، إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ :اگر حمله کنى بر او و برانى او را، زبان از دهن بیرون افکند، أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ :یا اگر واگذارى او را و نرانى، همان زبان از دهن بیرون آورد.

یعنى همچنان که راندن و نراندن سگ نسبت به او یکسان و در هیچ حال صفت خود را ترک نکند، بلعم سگ صفت نیز همین حال دارد که در هیچ زمانى از خساست و دنائت خود بیرون نرود، نه به اعلام در خواب، و نه به توقف حیوان؛ و امثال بلعم نیز هرچند آیات داله و مواعظ حسنه بر آنها خوانده شود، دیدن و ندیدن آیات و شنیدن و نشنیدن، مواعظ نزد آنها على السویه است، چنانکه سگ در حال گرسنگى و سیرى و رنج و راحت مساوى است در زبان بیرون آوردن .

در مجمع قال ابو جعفر علیه السّلام: الاصل فى ذلک بلعم، ثمّ ضربه اللّه مثّلا لکلّ مؤثر هواه على هدى اللّه من اهل القبلة حضرت باقر علیه السّلام فرماید: اصل در مثال بلعم پس ضرب المثل فرموده خداوند براى هرکسى که اختیار کند هواى خود را بر هدایت الهى از اهل قبله

تنبیه:

آیۀ شریفه از اشدّ آیات است بر اهل علم مطلقا، حتى عالم به چند مسئله؛ زیرا این عالم به کتاب سماوى بعد از رسیدن به مرتبۀ علیا به سبب دارا شدن اسم اعظم و دعوت مستجابه،

چون متابعت هوى نمود منسلخ شد از دین، و گردید در پستى به درجۀ سگ و این دال است بر آنکه هرکه نعمت الهى بر او اکثر باشد، چون معرض از متابعت هدى و مقبل به هوى شود، بُعد او از رحمت اعظم الهى است.

و مؤید این حدیث شریف نبوى صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: من ازداد علما و لم یزدد هدى لم یزدد من اللّه الّا بعدا: هرکه زیاد شود او را علم، و زیاد نشود او را هدایت، زیاد نشده است از خدا مگر دورى .

و این تمثیل واقع شده به اخس و اخبث حیوانات سگ، آن هم اخس کلاب، سگ لاهث و در تقریر این تمثیل وجوهى است:
اول هر حیوانى در حال رنج و عطش زبان بیرون آورد الا کلب به عادت اصلیه و طبیعت خسیسه نه به جهت حاجت و ضرورت، پس همچنین هرکه را عطا فرمود خداى تعالى علم و دین و غنا از تعرّض اوساخ اموال مردم، بعد او مایل به دنیا شود و بیاندازد خود را در آن؛ مى باشد حال او مانند حال سگ لاهث از حیث مواظب بودن بر عمل خسیس و فعل قبیح به صرف طبیعت ردیّه و نفس خبیثه به جهت حاجت و ضرورت .

دوم آنکه شخص عالم وقتى توسل نماید به علمش به دنیا و طلب آن و این، به سبب آنست که وارد کند بر مردم انواع علوم و ظاهر کند نزد آنها فضائل و مناقب خود را، و شکى نیست نزد بیان این کلمات و تقریر عنوانات، بیرون آورد لسانش را و خارج کند او را به جهت خاطر شدت اهتمام به اخراج آنچه در قلب او است از باب وفور حرص به طلب دنیا؛ پس حالش شبیه به حالت این سگ مى باشد که لا ینقطع زبانش را در آورد به سبب خست و دنائت و رذالت طبع .

سوم آنکه سگ لاهث همیشه این هیئت براى او است، همین طور انسان حریص دائما حرص او باقى است، چنانچه این سگ اگر شدت یابد زبان بیرون آورد، و اگر راحت شود باز زبان بیرون آورد؛ همچنین حریص ضال، اگر وعظش نمائى ضال، و اگر موعظه نکنى ضال باشد به سبب رذالت طبعیه و خبائث کسبیه؛ فتأمّل أیّها العاقل .

ذٰلِکَ مَثَلُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا :این مثل مثل قومى است که از روى جحود و استکبار تکذیب کردند آیات ما را که قرآن است مراد اهل مکه یا یهود یا عموم مکلفین مکذبین است فَاقْصُصِ اَلْقَصَصَ :پس بخوان بر ایشان قصه ها و واقعات سالفه را و از جملۀ آنها واقعۀ کسى است که منسلخ شد از او آیات در حین اعراض، لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ :براى آنکه تفکر و تدبر نمایند تا پندپذیر شوند.

» تفسیر شریف لاهیجى

وَ لَوْ شِئْنٰا و اگر میخواستیم ما لَرَفَعْنٰاهُ هر آینه برمیداشتیم بدرجات عالیۀ ابراز آن دانندۀ اسم اعظم را بِهٰا بسبب آن آیات مشتمل بر اسم اعظم و بسبب ملازمت آن و ممارست بر آن وَ لٰکِنَّهُ و لیکن او بواسطۀ خباثت ذاتى و خساست جبلى أَخْلَدَ إِلَى اَلْأَرْضِ میل کرد بسوى دنیا و مستلذات آن .

و این تنبیه است بر اینکه «حب الدنیا رأس کل خطیئة» وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ و پیروى کرد آرزوى خود را در رضاجویى فرعون و اختیار دنیا فَمَثَلُهُ پس صفت او در خباثت و خست کَمَثَلِ اَلْکَلْبِ مانند صفت سگى است إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ حالکونى که اگر حمله کنى بر او یَلْهَثْ زبان از دهن بیرون میافکند أَوْ تَتْرُکْهُ یا اگر بگذارى او را و حمله نکنى بر او یَلْهَثْ همان نوع زبان برآورد .

حق سبحانه و تعالى مثل زده بلعم را که بدون ضرورتى بلکه بجهت دنائت طبیعت و خست جبلت میل بأوساخ دنیا کرد بکلب لاهث که زبونترین اقسام سک است و بدون وجهى از آزار و تشنگى، بل بنا بر خصلت خسیسه، زبان خود را بیرون آورد؛ و در هیچ حال ترک این عمل قبیح خود نکند و بعضى گفته اند که: چون بلعم دعا کرد بر موسى علیه السّلام زبان او بر آمده بر روى سینۀ او افتاد، از این جهت حق تعالى او را بکلب لاهث تشبیه کرد .

ذٰلِکَ این مثل که بجهت بیان حال بلعم بن باعورا گفت مَثَلُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ مثل آن گروهیست که کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا تکذیب کردند آیتهاى ما را که قرآنست فَاقْصُصِ اَلْقَصَصَ پس بخوان بر ایشان این قصۀ بلعم را که مانند قصۀ ایشانست و سایر قصه هاى مذکور سابق را لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ تا اینکه ایشان تفکر کنند و حذر نمایند از عقوبت الهى .

تفسیر عاملی

«کَمَثَلِ اَلْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ » ۱۷۷ امام فخر: چون سگ از خستگى و تشنگى زبان خود بیرون مى کند چه او را برانند و چه به حال خود بگذارند، پس شخص حریص گمراه چه موعظه اش کنند یا نکنند به گمراهى خود ثابت است مانند آن سگ که خوار است و به حالت لهث و هلهل زدن .

ابو الفتوح نوشته است: وجه تمثل و جاى شبه آن است که اگر وعظ کنى این کافر را سود ندارد و اگر نکنى همان هر دو به یک مثابه باشد چون سگ اگر برانیش زبان بیرون کند و اگر رهاش کنى زبان بیرون کند، و بر این قول «تَحْمِلْ عَلَیْهِ » محمول باشد بر حمله و طرد، و وجه دیگر آن که از حمل باشد: اگر بار بر او نهى یعنى اگر او را بر کارى دارى که کار او باشد چون رفتن و تاختن و صید کردن لهث کند و اگر رهاش کنى همان کند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خلاصه بحث

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ [۳۰] به يكتاپرستى روى به دين آور. فطرتى است كه خدا همه را بدان فطرت بيافريده است و در آفرينش خدا تغييرى نيست. دين پاك و پايدار اين است
. ولى بيشتر مردم نمى‌دانند. (۳۰)

غایت روح آدمی در نظام خلقت، کمال و تعالی و صعود به عالم ارزش‌هاست فطرت رو به كمال و زيبايي و تعالي و سير الي الله دارى

و غایت جسم او بقاء و مصونیت از امراض و خدمت به روح است. بعد جسماني و حيواني غرايزي حيواني و مادي دارد (اخلد الي الأرض )

هر کدام از روح و جسم در مسیر رسیدن به این غایت، از یک سری گرایش‌ها و تمایلات بهره‌مندند که وجود انسان بر آن‌ها سرشته شده است،

به طوری که حیات و زندگی انسان، چه از نظر جسمی و چه روحی، کاملاً به آن‌ها وابسته است.
این امیال و گرایش‌ها، در ادبیات دینی و اسلامی، با دو واژه «فطرت» و «غریزه» شناسانده می‌شوند.
، بر اساس اين معنا فقط انسان است كه از چنين فطرتي برخوردار است و داراي بينش و گرايش مطلق و كمال خواهي و كمال جويي است.

طبيعت

طبيعت كه همان ويژگي ذاتي اشياي مادي و بي جان است ، أتش سوزندگی و گرمی ، اب تري و روان بودن جزء طبيعت و خصوصيات لاينفك اينها است. ولي جان داران هم داراي نوعي طبيعت هستند.

ویژگی‌های فطرت و غریزه (تفاوت‌ها و تشابه‌ها)

پس طبیعت هيچ گونه شباهت خاصي با فطرت و غريزه ندارد تا در پي تفاوت آنها باشيم.

آن چه كه بايد به تفاوت‌شان توجه شود، فطرت و غريزه است كه هر دو در سرشت و نهاد انسان و حيوان قرار داده شده است، اين گونه نيست كه آنها را با تلاش و زحمت و پشتكار به دست آورده باشند، مخصوصاً تفاوت آن دو در انسان كه واجد هر دو حقيقت مي‌باشد بسيار مهم است، زيرا گاهي براي بعضي‌ها خلط مي‌شود و از تشخيص امور فطري از غريزي باز مي‌ماند.

(غریزه گرسنگی، غریزه جنسی و …) غريزي هستند كه انسان و حيوان در ان مشتركند، ولی فطرت مربوط به مسائل ماوراء حیوانی (فطرت حقیقت‌جویی، فطرت کمال‌طلبی و گرایش به کمال مطلق، فطرت خیرخواهی و گرایش به فضائل انسانی و …) است.

ویژگی‌های امور فطری:

۱٫ آگاهی‌ها و گرایش‌های فطری انسان، تحمیلی و اکتسابی نیست، بلکه در نهاد او تعبیه شده و به علم حضوری و شهودی معلوم است.

۲٫ با فشار و تحمیل نمی‌توان آن را زائل کرد، لذا تغییر پذیر و تبدیل‌پذیر و زوال‌پذیر نیست؛ «لا تبدیل لخلق الله» به عبارت دیگر، امور فطری، ثابت و پایداراند، گرچه ممکن است تضعیف و کم‌رنگ شوند؛ یعنی انسان از آغاز تولد با فطرت الهی زاده می‌شود و با همان فطرت از دنیا می‌رود.

۳٫ فراگیر، عمومی و همگانی است؛ کافر و مؤمن، فاسق و جاهل، با تقوا و فاجر، … همه دارای فطرت الهی‌اند، چون حقیقت هر انسانی با این امور سرشته است.

۴٫چون پاره‌ای از بینش‌ها و گرایش‌های انسان متوجه هستی محض و کمال مطلق است، از ارزش حقیقی و عقلانی و نوعی قداست برخوردار است و ملاک تعالی او همین بینش ها و ميل ها و گرایش های متعالی است و از این رهگذر، تفاوت بین انسان و سایر جان‌داران باز شناخته می‌شود.

تفاوت غریزه و فطرت

از ویژگی‌های چهارگانه، سه ویژگی اول، مشترک بین غریزه و فطرت است، زیرا غریزه هم به اموری اطلاق می شود که در سرشت انسان و حیوان قرار داده شده است، تغییرپذیر نیستند و همه گانی‌اند.

اما ویژگی چهارم، اختصاص به فطرت دارد و همین مسئله یکی از تفاوت‌های غریزه و فطرت است، که امور فطری، ملاک رشد و تعالی انسان‌ها است و روبه بالا دارد، بر خلاف غریزه و طبیعت که محصور در امور تنانه و متناسب با حیات مادی مرتبط است.
در واقع، هر کمال و صفت نیکی که انسان به دست می‌آورد، مبتنی بر فطرت انسانی است و ، بر اساس اين معنا فقط انسان است كه از چنين فطرتي برخوردار است و داراي بينش و گرايش مطلق و كمال خواهي و كمال جويي است.

تفاوت دیگر غریزه و فطرت این است که غریزه، خود به خود شکوفا می‌شود. اساسا می‌توان گفت که امور غریزی، از همان ابتدای تولد، فعلیت داشته و پا به پای رشد جسمی و روان شناختی، تحول می‌یابند.

کودک از لحظه‌ای که به دنیا می‌آید غریزه گرسنگی او را در طلب غذا به تکاپو می‌اندازد و اگر به موقع آن را نیابد، با گریه و بی تابی مادر را به سمت خود متوجه می کند.

در زمان بلوغ، غریزه جنسی، خود به خود به اوج شکوفایی نزدیک می‌شود و او را به ارضا فرا می‌خواند و با کمترین آموزش، راه ارضاء و اشباع آن را می فهمد. این مطلب در حیوانات، بسیار واضح‌تر است.

اما فطرت، که منشأ کمالات معنوی است، چنین نیست، بلکه اولاً باید آن را با تعلیم و تربیت شکوفا ساخت
و ثانیاً پس از شناخت امور فطری و این که فلان مسئله برخاسته از فطرت انسان است، باید با اعمال اختیار، آن را شکوفا ساخته و بارور کند؛

یعنی فطری بودن مسئله، انسان را در موقعیت جبر قرار نمی‌‌دهد؛ مثلاً خدا خواهی، گرایشی فطری برای انسان است و ریشه در فطرت او دارد، اما انسان، اجباراً خداپرست نیست، بلکه خداپرستی یا الحاد را با انتخاب و گزینش خود بر می‌گزیند.

طبیعت و غریزه، که در انسان و حیوان خود به خود شکوفا می‌شود، هم انسان را مجبور نمی‌کند و او مغلوب قهری غرایز نفسانی و حیوانی خود نیست، بلکه باز هم از روی انتخاب و گزینش خود از هوای نفس و … پیروی می‌کند.

پس از مفهوم‌شناسی فطرت و غریزه و توجه به تشابه‌ها و تفاوت‌های این دو مفهوم، روشن می شود
که خداپرستی از امور فطری است و از مختصات انسان محسوب می‌شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

همچنین ببینید

اشاره به آیات تسبیح 

اشاره به آیات تسبیح سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ   هرآنچه …

حقیقت نماز

🔸حقیقت نماز🔸   ✅اقامۀ نماز گناهان ظاهری و قلبی را درمان می‌کند. اگر کسی اهل …

سؤال؟ از مجموع این آیات چه می فهمید؟

سؤال؟ از مجموع این آیات چه می فهمید؟ معلوم میشود که معنا و حقیقت تسبیح …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *