سؤال یوسف از برادران
یوسف به زبان عبری با آنها صحبت کرد و گفت شما چه کسانید و کار و شغل شما چیست؟ و برای چه به اینجا آمده اید من درباره شما بدگمان شدهام؛ گفتند ما جماعتی از اهل شام میباشیم. خودمان حشم داریم قحطی به ما رسیده برای تحصیل طعام آمدهایم، ما همه فرزندان یک پدر هستیم پدر ما پیرمرد و پیامبری است از پیامبران خدا که نامش یعقوب است.
یوسف گفت چند برادر هستید؟ گفتند دوازده برادر بودیم؛ یکی هلاک شده است.گفت این جا چند برادر هستید؟ گفتند ده نفر. یوسف گفت برادر یازدهمین شما کو؟ گفتند نزد پدر ما است و به جای آن برادر فوت شده باعث تسلی پدرمان است.
یوسف گفت بر صدق سخن شما چه کسی شهادت می دهد؟ گفتند ای پادشاه! ما غریب هستیم؛ کسی در این جا ما را نمیشناسد.
گفت یکی از شما نزد من گرو بمانید، بقیه بروید و آن برادر دیگر را نزد من بیاورید تا صدق گفتار شما معلوم گردد. پسران یعقوب به ناچار قبول نمودند و قرعه زدند، به نام شمعون در آمد. او را نزد یوسف گذاردند و رفتند.
وَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ ﴿٥٩﴾ فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَلَا تَقْرَبُونِ ﴿٦٠﴾
جهاز به معنی آماده کردن اسباب سفر آن ها است. چون یوسف کیل هر یک از برادران را تمام داد سفارش نمود که آن برادر پدری خودتان را بیاورید؛ آیا نمی بینید که من کیل را تمام به شما می دهم و من بهترین مهمان داران می باشم و اگر آن برادر خود(بنیامین) را نیاورید دیگر کیل برای شما نیست. یعنی دیگر به شما گندم نمی دهم و نزدیک من نیایید؛ یعنی به مصر نیایید.
قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ ﴿٦١﴾
گفتند در آوردن او و گرفتن او از پدرش حیله می کنیم و وی را نزد شما می آوریم.
وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ﴿٦٢﴾
یوسف برای این که حتماً برادرها برگردند و بنیامین را بیاورند، به مدیران و غلامانی که حافظ غله بودند گفت متاعی را که این ها برای خریدن غله آورده اند مخفیانه در بارشان بگذارید؛ شاید به این وسیله(فضل و بخشش ما را بدانند) و به زودی برگردند.