دومین تیر هجران بر قلب یعقوب
این آیات(۸۳ تا ۹۲) داستان گفتگوی پسران با پدر را بیان می کند، که بعد از بازگشت از سفر دوم خود، داستان بازداشت شدن برادر مادری یوسف را به پدر گفتند، و او دستور داد تا بار دیگر به مصر برگشته از یوسف و برادرش جستجو کنند، و در آخر یوسف خود را برای ایشان معرفی نمود.
قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ﴿٨٣﴾ وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ ﴿٨٤﴾ قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ ﴿٨٥﴾ قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿٨٦﴾
[برادران پس از بازگشت به كنعان، ماجرا را براى پدر بيان كردند، يعقوب] گفت : [نه چنين است كه مىگوييد] بلكه نفوس شما كارى [زشت] را در نظرتان آراست [تا انجامش بر شما آسان شود] من بدون جزع و بي تابى شكيبايى مىورزم، اميد است خدا همه آنان را پيش من آرد؛ زيرا او بىترديد دانا و حكيم است.و از آنان كناره گرفت و گفت: دريغا بر يوسف! و در حالى كه از غصّه لبريز بود دو چشمش از اندوه سپيد شد. گفتند : به خدا آن قدر از يوسف ياد مىكنى تا سخت ناتوان شوى يا جانت را از دست بدهى. گفت : شكايت اندوه شديد و غصهام را فقط به خدا مىبرم و از سوى خدا حقايقى را مىدانم كه شما نمىدانيد.