از رحمت خدا نباید ناامید شد
یعقوب پیوسته در فراق فرزندانش یوسف و بنیامین می سوخت و در عبادتها و مناجاتش با خدا ناله سر میداد و حکایت این فراغ را بازگو می نمود. به فرزندانش گفت برای یافتن یوسفم عالم را جستجو کنید شاید خبری از او بهدست بیاورید.
يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ﴿٨٧﴾
اى پسرانم! برويد آن گاه از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا مأيوس نباشيد؛ زيرا جز مردم كافر از رحمت خدا مأيوس نمىشوند.
نامه ای شادی بخش از جانب پدر
یعقوب پیوسته در پی یافتن یوسف و فراهم نمودن آزادی بنیامین بود، از اینرو تصمیم گرفت نامه ای به عزیز مصر بنویسد و از او تقاضای آزادی بنیامین را از زندان غربت بنماید.
یعقوب در آن نامه، فرزندش یوسف را نیز یاد کرد و ماجرای از دست دادن او را برای عزیز مصر(یعنی خود یوسف) بازگو کرد. سپس نامه را به دست پسرانش داد و گفت: «هرچه سریع تر این نامه را تسلیم سلطان مصر نمایید؛ شاید موجبات رهایی برادرتان بنیامین فراهم گردد» آنان نامه را گرفته و همگی رهسپار مصر شدند.
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ ﴿٨٨﴾
چون بر يوسف وارد شدند، گفتند : عزيزا! از سختى [قحطى و خشكسالى] به ما و خانواده ما آسيب رسيده و [براى دريافت آذوقه] مال ناچيزى آوردهايم، پس پيمانه ما را كامل بده و بر ما صدقه بخش؛ زيرا خدا صدقه دهندگان را پاداش مىدهد.
و هنگامی که برادران نامه پدر را به دست عزیز می دهند، یوسف نامه را گرفته و می بوسد و بر چشمان خود می گذارد و گریه می کند. و همین امر برادران را به فکر و حیرت فرو می برد که عزیز مصر چه علاقه ای به پدرشان دارد که این چنین نامه اش در او ایجاد هیجان می نماید و شاید در همین جا بود که برقی در دلشان زد که نکند او خودش یوسف باشد، همچنین شاید همین نامه پدر یوسف را چنان بی قرار کرد که دیگر نتوانست بیش از آن در چهره و نقاب عزیز مصر پنهان بماند.