یوسف در آغوش برادران
برادران همگی از یافتن یوسف شادمان شدند و او را در آغوش گرفته غرق بوسه نمودند. اشک شوق در دیدگان همه آن ها موج می زد. اما از گذشته خویش و زشتی هایی که در حق یوسف روا داشته بودند، سخت ناراحت و شرمنده بودند.
لذا رو به یوسف کردند و گفتند: «به خدا سوگند که خداوند تو را بر ما مقدّم داشته، و علم و حلم و عقل و حکمت به تو بخشیده و تو را بر ما افضل دانسته است. هر چند ما در گذشته خطاکار و گنهکار بودیم.»
قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ ﴿٩١﴾
گفتند : به خدا سوگند يقيناً خدا تو را بر ما برترى بخشيد و به راستى ما خطاكار بوديم
اما یوسف برای این که به برادران نشان دهد قصد انتقام جویی از آنان را ندارد و آن ها را بخشیده است، تک تک آن ها را در آغوش گرفت و بوسید. و سپس گفت:
قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ﴿٩٢﴾
گفت : امروز هيچ ملامت و سرزنشى بر شما نيست، خدا شما را مىآمرزد و او مهربانترين مهربانان است.
برادران همگی شرمنده، و از این همه موهبت و عفو و گذشت یوسف خجالت زده شدند. اما یوسف برای این که برادرانش را از خجالت و شرمندگی در آورد، گفت : «ای برادران! شما را بر من حق بزرگی است که هرگز از عهده ادای آن بر نمی آیم و آن این که مردم مصر نمی دانستند که من آزاد و از خانواده محترم و حتی فرزند پیامبر هستم و به دیده بنده و غلام به من می نگریستند.
آن ها نمی دانستند که من دارای چندین برادر و قوم و خویش محترم می باشم.» یوسف با سخنان محبت آمیز خود، برادران را خندان و مسرور گردانید.