پاسخ به یک سؤال مهم
سؤال
در جای خود ثابت شده که ما همیشه صدای توحید و خداپرستی را از درون جان خود میشنویم و مخصوصاً در مشکلات و گرفتاریها، این آهنگ رساتر و قویتر میشود؛ و ما بیاختیار به یاد خدا میافتیم و از قدرت بیپایان و لطف و محبّت او یاری میجوییم.
در این جا ممکن است، این سؤال پیش آید که این ندای درونی که نام آن را ندای فطرت میگذاریم ممکن است نتیجه تبلیغاتی باشد که در محیط اجتماع و در مکتب و مدرسه و از پدر و مادر شنیدهایم و این یک نوع عادت برای ما شده است.
جواب
پاسخ این اشکال با توجّه به یک مقدمه کوتاه روشن میشود.
عادات و رسوم؛ چیزهای متغیر و ناپایدارند؛ یعنی ما نمیتوانیم عادت و رسمی را پیدا کنیم که در سراسر تاریخ بشر و در میان تمام اقوام، یکسان باقی مانده باشد، مسایلی که امروز عادت و رسم میشود، ممکن است فردا دگرگون گردد، به همین دلیل عادات و رسوم یک ملّت ممکن است در میان ملّتهای دیگر دیده نشود.
بنابراین اگر مشاهده کنیم موضوعی در میان تمام اقوام و ملّتها و در هر عصر و زمان بدون استثناء وجود داشته است باید بدانیم یک ریشه فطری دارد و در درون بافت روح و جان انسان قرار گرفته است.
مثلًا علاقه مادر به فرزند به طور قطع نمیتواند نتیجه یک تلقین و یا تبلیغ و یا عادت و رسم باشد؛ زیرا در هیچ قوم و ملّتی و در هیچ عصر و زمانی نمیبینیم مادری نسبت به فرزند خود مهر نورزد.
البته ممکن است، مادری بر اثر ناراحتی روانی خود را از بین ببرد و یا پدری در زمان جاهلیت دختر خود را بر اثر افکار غلط و خرافی زنده به گور کند، ولی اینها موارد بسیار نادر و استثناهای زودگذری هستند، که به سرعت از میان رفته حالت اصلی یعنی عشق به فرزند، خود را نشان میدهد.
***
با توجّه به این مقدّمه، نگاهی به مسئله خداپرستی در میان انسانهای امروز و گذشته میافکنیم:
(این درس چون کمی پیچیده است بیشتر دقّت فرمایید)
۱- به گواهی دانشمندان جامعهشناس و مورّخان بزرگ هیچ عصر و زمانی را نمییابیم که مذهب و ایمان مذهبی در میان بشر وجود نداشته باشد بلکه در هر عصر و زمان و در هر نقطهای از دنیا شکلی از مذهب وجود داشته است، و این خود یک دلیل روشنی است بر اینکه خداپرستی از اعماق روح و فطرت انسان سرچشمه گرفته، نه اینکه نتیجه تلقین و رسم و عادت باشد زیرا اگر نتیجه رسم و عادت و تلقین بود، نباید این چنین عمومی و جاودانی باشد.
حتّی قرائنی در دست داریم که نشان میدهد اقوامی که قبل از تاریخ زندگی میکردند، آنها نیز دارای نوعی مذهب بودهاند (دوران قبل از تاریخ را به زمانی میگوییم که هنوز خط اختراع نشده بود و انسان نمیتوانست نوشتههایی از خود به یادگار بگذارد).
البته شک نیست که اقوام ابتدایی چون نمیتوانستند خدا را به عنوان یک وجود مافوق طبیعی بشناسند او را در لابهلای موجودات طبیعی جستوجو میکردند و از موجودات طبیعت برای خود بت میساختند. ولی انسان با پیشرفت فکری تدریجاً توانست حق را بیابد و چشم از بتها که موجودات مادی هستند برگیرد و در ورای این جهان مادی به قدرت بزرگ خداوند آشنا گردد.
***
۲- بعضی از روانشناسان بزرگ صریحاً میگویند که برای روح آدمی چهار بُعد یا چهار حس اصلی وجود دارد:
۱- «حس دانایی»: که انسان را به دنبال علوم و دانشها میفرستند و روح او را تشنه فراگرفتن علم میکند خواه این علم، نفع مادی داشته باشد یا نه.
۲- «حس نیکی»: که سرچشمه مسائل اخلاقی و انسانی در جهان بشریّت است.
۳- «حس زیبایی»: که منشأ پیدایش شعر و ادبیات و هنر، به معنی واقعی، است.
۴- «حس مذهبی»: که انسان را دعوت به شناسائی خدا و انجام فرمان او میکند و به این ترتیب مشاهده میکنیم که حس مذهبی یکی از احساسات ریشهدار و اصلی روح انسان است. یعنی هیچگاه از او جدا نبوده و هیچگاه از او جدا نخواهد شد.
***
۳- در بحثهای آینده نیز ملاحظه خواهیم کرد که بیشتر مادیها و منکران خدا نیز به نوعی اعتراف به وجود خدا کردهاند، اگر چه از بردن نام او خودداری میکنند، و نام طبیعت یا نامهای دیگر بر او میگذارند، ولی صفاتی برای طبیعت قائل میشوند که شبیه صفات خدا است.
مثلًا میگویند: طبیعت اگر دو کلیه به انسان داده است برای این بوده است که میدانسته، ممکن است یکی از این کلیهها از کار بیفتد و باید دیگری کار حیاتی آن را ادامه دهد و مانند این تعبیرات. آیا این موضوع با طبیعت بیشعور سازگار است؟ یا اینکه اشاره به خداوندی است که علم و قدرتش بیپایان میباشد اگر چه نام او را طبیعت گذاردهاند.
از آنچه در این بحث گفتیم چنین نتیجه میگیریم که: عشق به خدا همیشه در جان ما بوده و خواهد بود.
ایمان به خدا شعله جاویدانی است که قلب و روح ما را گرم میسازد.
برای شناسایی خدا ما مجبور نیستیم راههای طولانی بپیماییم سری به اعماق وجود خود میزنیم، ایمان به او را در آن جا مییابیم.
قرآن مجید میگوید:
«و نحن اقرب الیه من حبل الورید «۱»»؛
«ما به انسان از رگ گردن او نزدیکتریم».
از : کتاب ۵۰ درس اصول عقائد برای جوانان، ص: ۳۷