فطریات انسان در ناحیه شناختها
آیا انسان دارای یک سلسله معلومات فطری هست یا خیر ؟؟
نظریه اول : این است که مطابق ظاهر آیهی «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئاً و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده لعلکم تشکرون»، وقتی خدا انسان را از شکم مادران بیرون آورد، هیچ چیز نمیدانست؛ چشم و گوش به او داده شد ، و دل به انسان داده شد که مقصود، مایهی تفکر است. یعنی در لوح ضمیر انسان چیزی نوشته نشده بود، با قلم حواس و با قلم دل و عقل است که روی این لوح صاف، چیزهایی نوشته میشود.
نظریه دوم: نظریۀ افلاطون :
– انسان وقتی به دنیا میآید، همه چیز را میداند. روح انسان قبل از بدن در دنیای دیگری وجود داشته است و روح انسان در دنیای مُثُل (که به عقیدهی او حقایق موجودات این عالم هستند)، مُثُل را درک کرده و به حقایق اشیاء رسیده است، بعد که به بدن تعلق میگیرد، یک نوع حجاب میان او و معلومات او برقرار میشود. وتعلیم و تعلم در مکتب او فقط تذکر است و بس .
نظریۀ سوم : نظریۀ حکمای اسلامی:
انسان بعضی چیزها را بالفطره میداند که آنها البته کم هستند. اصول تفکر انسانی که اصول مشترک تفکرات همۀ انسانهاست، اصولی فطری هستند و فروع و شاخههای تفکرات، اکتسابی . مقصود از اصول تفکرات فطری هستند، این است که انسان در این دنیا متوجه اینها میشود، ولی در دانستن اینها نیازمند معلم و نیازمند به صغری و کبری چیدن و ترتیب قیاس دادن یا تجربه کردن و امثال اینها نیست؛ یعنی ساختمان فکر انسان به گونهایست که صرف اینکه این مسائل عرضه بشود، کافی است برای این که انسان آنها را دریابد؛ نه این که انسان اینها را قبلاً میدانسته است. این نظری دیگر است که معمولا حکمای اسلامی همین نظریه را دارند .
نظریۀ چهارم : نظر قرآن
از یک طرف دیدیم که قرآن می فرماید ( والله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا……) ولی در عین حال بعضی مسائل را به شکلی طرح میکند که فهمیده میشود که آن مسائل بی نیاز از استدلال است. مثلا مسأله توحید در قرآن چگونه مطرح شده و این آیات چگونه با یکدیگر جور در می آید ؟ مسأله توحید امری است فطری .
باز از خصوصیات قرآن است که دم از (تذکر ) می زند خیلی عجیب است . در عین آنکه نظر افلاطونی به آن شدت در قرآن رد شده است می بینیم قرآن به پیغمبر می فرماید (فذکر) یاد آوری کن ، حتی خود قرآن ذکر نام گرفته است پس این آیات نشان می دهد که در عین حال قرآن قائل به مسائلی است که برای آن مسائل تذکر و یاد آوری کافی است و استدلال نمی خواهد ( هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون ) استفهام تقریری می کند ، قرآن با این روش خود مسائل را به صورت سؤال طرح می کند. صاحبان عقلها خودشان متذکر می شوند. ”
پس فطریاتی که در قرآن مطرح است، به معنای این است که استعداد اینها در هر کسی هست، به طوری که همینقدر که بچه به مرحله ای رسید که بتواند اینها را تصور کند، تصدیق اینها برایش فطری است . فطری است، به معنی این است که احتیاج به آموزش و استدلال ندارد.