عشق و پرستش، توجیه گرایشهای انسانی
” این مطلب یک امر بسیار محسوسی هست که در انسان چیزی وجود دارد که ما آن را عشق مینامیم. عشق، چیزی است مافوق محبت. عشق بر خلاف محبت عادی انسان را از حال عادی خارج میکند، توجه را منحصر به همان معشوق میکند، یعنی یک نوع توحّد و تأحّد و یگانگی در او به وجود میآورد، یعنی او را از همه چیز میبُرد و تنها به یک چیز متوجه میکند. بطوری که همه چیزش او می شود یکچنین محبت شدیدی . این حالت به این شکل مخصوص انسان است ”
فنای عاشق در معشوق
“عجیبتر این است که بشر افتخار میکند به اینکه همه چیزی را در راه معشوق فدا کند، خودش را در مقابل او نیست و فانی نشان بدهد، یعنی برای او عظمت و شکوه است که در مقابل او چیزی از خود ندارد، و هرچه هست اوست و به تعبیر دیگر «فنای عاشق درمقابل معشوق». در اینجا هم مسألۀ عشق با مسألۀ شهوت متفاوت است، چون اگر شهوت باشد، یعنی شیئی را برای خود خواستن.
فرق بین شهوت و غیر شهوت در همین جاست . آنجا که کسی عاشق دیگری است و مسأله، مسأله شهوت است هدف تصاحب و از وصال او بهره مند شدن است، ولی در «عشق» اصلاً مسأله وصال و تصاحب مطرح نیست ، مسأله فنای عاشق در معشوق مطرح است ، یعنی باز با منطق خود محوری سازگار نیست .
این مسآله قابل تحلیل است که این چیست در انسان؟ این چه حالتی است و از کجا سرچشمه می گیرد که فقط در مقابل او می خواهد تسلیم محض باشد و از منِ او و از انانیتش چیزی باقی نماند.”