فطرت در قرآن
یکی همان آیۀ معروف فطرت است که در سوره مبارکۀ روم می فرماید:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (روي خود را خالصانه متوجّه آئين ( حقيقي خدا ، اسلام ) كن . اين سرشتي است كه خداوند مردمان را بر آن سرشته است . نبايد سرشت خدا را تغيير داد ( و آن را از خداگرائي به كفرگرائي ، و از دينداري به بيديني ، و از راستروي به كجروي كشاند ) . اين است دين و آئين محكم و استوار ، و ليكن اكثر مردم ( چنين چيزي را ) نميدانند) .
آیات دیگری در قرآن هست ولی شاید به این صراحت نباشد اگر چه صراحت بعضی از آنها کمتر هم نیست مثل : (افی الله شک فاطر السموات والارض ) «آیا در خدا شکی هست؟ خدای آسمانها و زمین؟» یعنی در رابطه انسان و خدا است مطلب به گونه ای که جای شک وتردید نیست مسأله کأنه استدلالی و نظری نیست که کسی یک نظریه را انتخاب کند، دیگری نظریه دیگر را انتخاب کند، بلکه اگر مسأله به صورت صحیحش طرح شود احدی شک نمیکند، پس اگر کسی شک میکند مسأله را به صورت صحیح [طرح نکرده] و در غیر خدا شک کرده و یا شک ندارد، عناد و جحود می ورزد.
آیه ای است که مطلبی را بصورت رمز و سمبلیک ذکر کرده است ( انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض …) و آیه دیگری که می فرماید: ( ولئن سالتهم من خلق …..)
“جملهای که از رسول اکرم(ص) رسیده است این حدیث معروف است ( کل مولود یولد علی الفطره….) (هر مولودی متولد می شود ، بر فطرت الهی ، بر فطرت اسلامی به دنیا می آید ، پدران و مادران هستند که اینها را تغییر می دهند، اگر یهودی هستند یهودیش می کنند، نصرانی هستند نصرانیش می کنند ، مجوسی هستند مجوسیش می کنند ، هر که هر گروهی هست آن گروهی اش می کند.
آنکه در نهج البلاغه خطبه اول است این است ( فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته …..) بعد آنکه خلقت عالم و انسان را اشاره می فرماید، نوبت مسأله بعثت رسل می رسد ، و می فرماید: خدا رسولان خود را در میان مردم مبعوث فرمود ، و انبیای خودش را یکی بعد از دیگری فرستاد ـ یعنی به یکی قناعت نکرد ، پشت سر هم فرستاد ـ که هر کدام آمدند و تأیید و تأکید قبلی کردند.
آمدند به انسان بگویند ای انسان! تو در آن عمق فطرتت با خدای خودت پیمان بسته ای ، ما آمده ایم وفای به آن پیمان را بخواهیم ، یک چیزی که در وجود دارد آمده اند به فعلیت برسانند.
امیر المؤمنین (ع) می فرماید: پیغمبران آمده اند ادای میثاقی را که در فطرت هست از مردم بخواهند ، نعمتهایی را که مورد غفلت و نسیان بشر است به یاد بشر بیاورند ، بشر را توجه بدهند به چیزی که از آن غافلند. بعنوان «مذّکر» (یادآوری) دارد.
پیامبران آمدند مردم را آگاه کنند که در عمق روح شما و در اعماق ضمیر باطن شما گنجها وجود دارد ، خودتان غافلید ؛ آمدند روی گنجها را عقب بزنند تا بشر متوجه بشود که عجب! این همه گنج در ما وجود داشته و ما بی خبریم؟!”
این تعبیر از همه اینها عمیق تر است ( و یثیروا لهم دفائن العقول ) در اعماق ضمیر باطن شما گنجها وجود دارد خودتان غافلید آمدند روی گنجها را عقب بزنند تا بشر متوجه بشود که عجب! اینهمه گنج در ما وجود داشته وما بی خبریم ؟!
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آن که خود داشت ز بیگانه تمنّا می کرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
“از این جهت است که در قرآن، ما به دو گونه آیات بر میخوریم: آیات آفاقی و آیات انفسی. آیات آفاقی یعنی آنچه بیرون از ضمیر انسان است: خلقت انسانهای دیگر، آسمان، زمین، ستارگان، کوه، دریا، گیاه، حیوان و…، ولی آیات انفسی یعنی آنچه در ضمیر خود انسان وجود دارد، و قرآن برای آیات انفسی اهمیت بیشتری از آیات آفاقی قائل است.
جمله ای در صحیفۀ سجادیه است: «ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا واخترعهم علی مشیئته اختراعا ثم سلک بهم طریق ارادته وبعثهم فی سبیل محبته ) و بعثهم فی سبیل محبته» خلق را در راه محبت خودش برانگیخت، یعنی اصلاً تمام این حرکتها و جنبشهای خلق، چه خودشان بفهمند و چه خودشان نفهمند، در طریق محبت خداست “.
“در باب فطرت، دو نوع فطرت میتوانیم داشته باشیم که اینها با یکدیگر مانعهالجمع نیستند و بلکه با همدیگر هستند:
۱- یکی فطرت ادراکی
۲- دیگر فطرت احساسی .
فطرت ادراکی معنایش این است که دین یا خصوص توحید، از نظر ادراکی برای بشر فطری است، یعنی یک فکری است که عقل انسان بالفطره آن را میپذیرد و برای پذیرفتنش نیاز به تعلیم و تعلم و مدرسه نیست، [و به طور کلی] هر چه را که ما از نظر ادراک بگوییم «فطری» معنایش این است که یا دلیل نمیخواهد و بدیهی اولی است و یا از قضایایی است که اگر هم دلیل میخواهد دلیلش همیشه همراهش هست، چون دلیلش همیشه همراهش هست باز هم نیازی به اینکه معلمی در مدرسه آن را به انسان آموخته باشد نیست .
این را می گوییم ادراک فطری ، که مربوط به عالم فکر و ادرک و عقل است . پس فطرت ، یکی به معنای فطرت ادراکی است که به این معنا ( دین فطری است ) یا بگوییم توحید فطری است یعنی از نظر ادراکی فطری است.
دوم فطرت احساسی است، یعنی توجه به خدا و حتی توجه به دستورهای دین [به گونهای است که] احساسات انسان، انسان را به سوی خدا و به سوی دین میکشاند. این دو مطلب است. یکوقت میگوییم انسان بالفطره خدا را میفهمد، و یکوقت میگوییم انسان بالفطره به سوی خدا گرایش و کشش دارد و جذب می شود.
خلاصه: میتوان گفت : فطرت همان بینش شهودی انسان به هستی محض و گرایش آگاهانه ، کشش شاهدانه ، و پرستش خاضعانه نسبت به حضرت حق است . و نحوه خاص آفرینش است که حقیقت آدمی به آن نحو سرشته و جان انسان به آن شیوه خلق شده است ؛ و فصل اخیر انسان را همان هستی ویژه مطلق بینی و مطلق خواهی او تشکیل می دهد و هویت انسانی انسان به سیرت و فطرت و سرشت خاص اوست.