*«معجزه» از افق «ایمان» طلوع می کند…*
*_________________________*
دختر بچه ای کوچک به داروخانه رفت و پرسید: معجزه داريد…؟ معجزه می خوای واسه چی عزیزم…؟! دخترک گفت: یه چیز خیلی بدی هر روز داره توی سر داداش کوچولوم گنده تر می شه…! بابام میگه فقط معجزه میتونه نجاتش بده، منم همه پول هام رو آوردم تا اونو براش بخرم. عزیزم ببخش که نمی تونم کمکت کنم، ما اینجا معجزه نمی فروشیم چشم های دخترک پر از اشک شد و گفت: ولی اون داره میمیره، تو رو خدا یه معجزه بهم بدید ناگهان دستی موهای دختر کوچولو رو نوازش کرد و صدائی گفت: ببینم چقدر پول داری…؟ پول ها رو شمرد و گفت: خدای من عالیه، درست به اندازه خرید معجزه برای داداش کوچولوت…! بعد هم گرم و صمیمی دست دختر رو گرفت و گفت منو ببر خونه تون تا ببینم می تونم واسه داداشت معجزه تهیه کنم…؟!
بله دوستان اون مرد، فوق تخصص جراحی مغز بود دو روز بعد عمل بدون پرداخت هیچ هزینه اضافه ای انجام شد آری… هزینه عمل، مقداری پول خرد بود و ایمان یک کودک… مدتی بعد هم پسرک صحیح و سالم به خانه بازگشت… دکتر ارنست گروپ رئيس سابق بيمارستان هانوفر آلمان … چندی پيش اين خاطره رو در يک کنفرانس علمی مطرح نمود…
و اون مرد جراح کسی نبود جز،
پروفسور مجيد سميعی…