۴- امامت= راهنمائى باطنى
۴- امامت= راهنمائى باطنى
علامه طباطبائى مفسّر المیزان بر این باور است که امامت در آیه یاد شده : به معناى هدایت باطنى انسانهاست. بر پایه این دیدگاه حضرت ابراهیمعلیه السلام تا قبل از جعل امامت تنها هدایت گر و راهنماى انسانها بر اساس شریعت و دین بود، امّا پس از آن، جلودار جانها و دلهاى انسانها به سوى حق و مقامات معنوى گردید که با تصرف تکوینى آنها را به مقامات شایستهشان مىرساند.
منطق واستدلالى که این نظریه بر آن استوار است، مرکب از چند مقدمه مىباشد:
۱ـ در آیات قرآن “امامت” همراه و ملازم هدایت معرفى شده است: قول خداوند تعالى در قصص ابراهیم علیه السلام: “وَ وَهَبنا لَهُ إِسحاقَ وَيَعقوبَ نافِلَةً ۖ وَكُلًّا جَعَلنا صالِحينَ” و نيز فرمود:
“أَئِمَّةً يَهدونَ بِأَمرِنا وَأَوحَينا إِلَيهِم فِعلَ الخَيراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإيتاءَ الزَّكاةِ ۖ وَكانوا لَنا عابِدينَ”
ما به ابراهیم اسحاق و یعقوب را به عنوان ارمغانی عطاء کردیم، و همه (ی افراد مذکور، یعنی ابراهیم و لوط و اسحاق و یعقوب) را مردانی شایسته و بایسته نمودیم. ما آنان را پیشوایانی نمودیم که برابر دستور ما (مردمان را به کارهای نیک، راهنمائی و) رهبری میکردند، و انجام خوبیها و اقامهی نماز و دادن زکات را بدیشان وحی کردیم، و آنان تنها ما را میپرستیدند.
و نيز قال سبحانه: “وَجَعَلنا مِنهُم أَئِمَّةً يَهدونَ بِأَمرِنا لَمّا صَبَروا ۖ وَكانوا بِآياتِنا يوقِنونَ” مي فرمايد: و از میان انها پیشوایانی را پدیدار کردیم که به فرمان ما (و برابر قوانین ما، مردمان را) راهنمائی مینمودند، بدان گاه که (در راه خدا بر تحمّل سختیها) شکیبائی ورزیدند و به آیات ما ایمان کامل پیدا کردند.
هدایت یاد شده در آیات، مطلق نیست؛ بلکه مقید به «امرالهى» گردیده و این بدان معناست که هدایتگرى امام به وسیله امرى الهى صورت مىگیرد: و مقصود از «امرالهى» امر و فرمان تشریعى نیست؛ بلکه فرمان، تکوینى است که در آیه «انّما أمره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون» معرفى گردیده است.
دلیل بر این مطلب آن است که امامت مستلزم هدایتگرى است. پس جعل امامت براى ابراهیمعلیه السلام سبب اعطاى مقام هدایتگرى به وى خواهد بود، و از آن جا که ابراهیمعلیه السلام قبل از امامت به لحاظ نبوت و پیامبریش مقام هدایتگرى به معناى ارائه طریق داشته است، ناگزیر هدایتگرى ناشى از امامت به معناى ارائه طریق نیست؛ بلکه مفهوم ایصال به مطلوب دارد.
از سوى دیگر ایصال به مطلوب نوعى تصرف تکوینى در نفوس جهت سیر دادن آنان به سوى کمال است. پس مقصود از «امر الهى» که سبب این هدایت و تصرف است، باید فرمان ایجادى و تکوینى باشد.
۴- فرمان تکوینى الهى که منشأ تسلّط و تصرف در نفوس انسانها مىشود، چیزى جز فیوضات معنوى و مقامات باطنى نیست که امام و هدایتگر نخست بدانها نائل مىشود. سپس از طریق او به نفوس و جانهاى دیگران سرایت مىکند.
نتیجه چهار مقدمه بالا این است که :
کسى که به مقام امامت نائل مىشود، در حقیقت به مقام و مرتبه تسلط و تصرف بر جانها مىرسد و روح و دل انسانها را به سمت کمالات سوق میدهد. پس امامت ابراهیم علیه السلام به معناى هدایت باطنى و تصرف بر جانهاست.
علامه مىگوید: فهو الفیوضات المعنویة و المقامات الباطنیة التى یهتدى الیها المؤمنون باعمالهم الصالحة و تلبسون بها رحمة من ربهم. و اذا کان الامام یهدى بالامر – و الباء للسببیّة او الآلة – فهو متلبس به اولاً و منه ینتشر فى الناس على اختلاف مقاماتهم فالامام هوالرابط بین الناس و بین ربهم فى اعطاء الفیوضات الباطنیة و اخذها کما ان النبى رابط بین الناس و بین ربهم فى اخذ الفیوضات الظاهریة و هى الشرایع الالهیة تنزل بالوحى على النبىصلى الله علیه وآله وسلم و تنتشر منه و بتوسطه الى الناس و فیهم.
«این هدایت که خدا آن را از شئون امامت قرا داده، هدایت به معناى راهنمائى نیست؛ چون مىدانیم که خداى تعالى ابراهیمعلیه السلام را وقتى امام قرار داد که سالها داراى منصب نبوت بود. همچنانکه توضیحش در ذیل آیه «انّى جاعلک للناس اماما» گذشت.
و معلوم است که نبوت منفک از منصب هدایت به معناى راهنمائى نیست. پس هدایتى که منصب امام است نمىتواند معناى غیر از رساندن به مقصد داشته باشد و این معنا یک نوع تصرف تکوینى در نفوس است که با آن تصرف راه را براى بردن دلها به سوى کمال و انتقال دادن آنها از موقفى به موقفى بالاتر هموار مىسازد.
و چون تصرفى است تکوینى و عملى است باطنى، ناگزیر مراد از امرى که با آن هدایت صورت مىگیرد نیز امر تکوینى خواهد بود نه تشریعى که صرف اعتبار است؛
بلکه همان حقیقتى است که آیه شریفه: «انّما أمره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون فسبحان الذى بیده ملکوت کل شىء» آن را تفسیر کرده است که عبارت است از فیوضات معنوى و مقامات باطنى که مؤمنین به وسیله عمل صالح به سوى آن هدایت مىشوند و مشمول رحمت پروردگارشان مىگردند.
و چون امام به وسیله امر هدایت مىکند – با در نظر گرفتن اینکه باء در «بأمره” – مىفهمیم که خود امام قبل از هر کس متلبس به آن هدایت است. و از او به سایر مردم منتشر مىشود و برحسب اختلافى که در مقامات دارند هر کس به اندازه استعداد خود از آن بهرهمند مىشود. از این جا مىفهمیم که امام رابط میان مردم و پروردگارشان در اخذ فیوضات ظاهرى و باطنى است.
همچنان که پیغمبر رابط میان مردم و خداى تعالى است در گرفتن فیوضات ظاهرى یعنى شرایع الهى که از راه وحى نازل گشته و از ناحیه پیغمبر به سایر مردم منتشر مىشود.» خلاصه سخن علامه این است : که امامت همراه با هدایت است و منشأ هدایت امر تکوینى است. پس هدایت نیز باید از مقوله تکوینیات باشد و هدایت این چنینى، همان تصرف و تسلط بر نفوس و جانهاست که از آن به هدایت باطنى یاد مىکنند.
بنابراین امامت به طور کلى و در مورد ابراهیمعلیه السلام به ویژه به معناى هدایت باطنى است. این نظریه که پس از علامه به صورت یک نظر پذیرفته شده در عرصه قرآنپژوهى، تلقى مىشود، گرچه جاذبههاى خودش را دارد، امّا اگر مورد مداقه قرار گیرد، چندان خالى از اشکال نمىنماید . (البته اين نظر او است) .
آیات به وضوح نشانگر آن است که سنت هدایت الهى آنگاه که از طریق واسطه انجام مىگیرد ابزارى جز وحى (به معناى اعم که الهام را نیز در بر مىگیرد) ندارد و هر گونه هدایتگرى واسطهها چه انبیاء چه اولیاء، تنها از این راه صورت مىگیرد.
اما همانگونه که پیشتر یاد شد در ساحت هدایت با واسطه، از ابزارى جز القاء و ارسال حقایق توسط انبیاء و اولیا سخن به میان نیامده است.
بنابراین بر فرض بپذیریم که امامت همواره ملازم با هدایت و راهنمائى به راه راست است، امّا اینکه این هدایتگرى نوعى تصرف و تسلط تکوینى بر جانها و ضمایر باشد، چندان مبناى استوارى ندارد.
بنابراین اگر توجیه دیگرى براى امامت ابراهیمعلیه السلام بیابیم که بتواند با نبوت آن حضرت نیز سازگار باشد، نیازى به تفسیر علامه نخواهد بود.