دینداری غیر واقعی
دینداری غیر واقعی
حسین بن علی علیهماالسلام در مَسِیرِ بسوی کَرْبَلاَءَ فرمود:
«إِنَّ اَلنَّاسَ عَبِیدُ اَلدُّنْیَا وَ اَلدِّینُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَءِ قَلَّ اَلدَّیَّانُون» «مردم دنیاپرستند و دین از سرِ زبانشان فروتر نرود. تا آنجا که زندگىشان را رو به راه سازد، آن را میچرخانند، امّا چون در بوتۀ آزمایش افتند، دینداران کم شوند.»
بیشتر مردم اینطورند که دین چنان وارد قلبشان نشده که در فراز و نشیبها آن را رها نکنند؛ لذا تا وضعشان خوب است؛ زندگی مرفه دارند؛ امکان ازدواج فراهم است و از جهت فرزند مشکلی ندارند، دین دارند.
امّا وقتی آزمایش پیش میآید؛ زندگی مختل میشود؛ نه همسری، نه خانوادهای، نه کاری، هیچچیز جای خود نیست و بیماری رهایشان نمیکند و خلاصه گرفتار بلا میشوند، دین را رها میکنند.
از عمر سعد شدن میترسم…
دکتر علی شریعتی می گوید:
در حادثه کربلا با سه نمونه شخصیت روبرو میشویم.
اول: حسین (ع) حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود. تا آخر میایستد. خودش و فرزندانش کشته میشوند. هزینه انتخابش را میدهد و به چیزی که نمیخواهد تن نمیدهد. از آب میگذرد، از آبرو نه .
دوم: یزید ، همه را تسلیم میخواهد. مخالف را تحمل نمیکند. سرِ حرفش میایستد. نوه پیغمبر را سر میٔبرد. بی آبرویی را به جان میخرد و به چیزی که میخواهد میرسد.
سوم: عمرِ سعد، به روایتِ تاریخ تا روز۸محرّم در تردید است. هم دنیا را میخواهد هم اخرت. هم میخواهد حسین را راضی کند هم یزید را. هم اماراتِ کوفه را میخواهد،هم احترامِ مردم را. نه حاضر است از قدرت بگذرد، نه از خوشنامی. دستِ آخر عمرِ سعد تنها کسی است که به هیچکدام از چیزهایی که میخواهد نمیرسد. نه سهمی از قدرت میبرد نه از خوشنامی
ما آدمهایِ معمولی راستش نه جرات و ارادهِ حسین شدن را داریم، نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را . اما در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست! من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم..
خدایا عاقبت ما را ختم بخیر بگردان
گویند “حر بن يزيد رياحي”
اولين کسي بود که آب را به روي امام بست و اولين کسي شد که خونش را براي او داد.
“عمر سعد” هم اولين کسي بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد براي آنکه رهبرشان شود و اولين کسي شد که تير را به سمت او پرتاب کرد!
کي ميداند آخر کارش به کجا ميرسد؟
دنيا دار ابتلاست. با هر امتحاني چهرهاي از ما آشکار ميشود، چهرهاي که گاهي خودمان را شگفتزده ميکند. چطور ميشود در اين دنيا بر کسي خرده گرفت و خود را نديد؟
ميگويند خداوند داستان ابليس را تعريف کرد تا بداني که نميشود به عبادتت، به تقربت، به جايگاهت اطمينان کني. خدا هيچ تعهدي براي آنکه تو همان که هستي بماني، نداده است
شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتي حال خوبي داري و ميخواهي دعا کني، يادت نرود “عافيت” و “عاقبت به خيريات” را بطلبي.
الحمد لله .